مقتل جمعی دیگر از یاران امام حسین (ع)

مقتل جمعی دیگر از یاران امام حسین (ع)

شهادت سعید بن عبدالله حنفی رحمه الله

روایت شده که حضرت سیدالشهداء علیه السلام زهیربن قین و سعید بن عبدالله را فرمود که پیش روی من بایستید تا من نماز ظهر را به جای آورم ایشان بر حسب فرمان در پیش رو ایستادند و خود را هدف تیر و سنان گردانیدند، پس حضرت با یک نیمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نیمی دیگر ساخته دفع دشمن بودند…

و روایت شده که سعید بن عبدالله حنفی در پیش روی آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود، ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او را آنچه به من رسید از زحمت جراحت و زخم چه من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر ترا این بگفت و جان بداد، و در بدن او بغیر از زخم شمشیر و نیزه سیزده چوبه تیر یافتند.

و شیخ ابن نما فرموده که گفته شده آن حضرت و اصحابش نماز را فرادی به ایماء و اشارت گذاشتند.

مولف گوید: که سعید بن عبدالله از وجوه شیعه کوفه و مردی شجاع و صاحب عبادت بود، و در سابق دانستی که او و هانی بن هانی سبیعی را اهل کوفه با بعضی نامه‌ها به خدمت امام حسین علیه السلام فرستادند که آن حضرت راحرکت دهند از مکه و به کوفه بیاورند، و این دو نفر آخر کس بودند که کوفیان ایشان را روانه کرده بودند و کلمات او در شب عاشورا در وقتی که حضرت سیدالشهداء علیه السلام اجازه انصراف داد در مقاتل معتبره مضبوط است و در زیارت مشتمله بر اسامی شهداء مذکور است، و در حق او و مواسه حر با زهیر بن قین عبیدالله بن عمر و بدی کندی گفته:

وَلاالْحُرَّ اِذْ آسی زُهَیْرًا عَلی قَسْر
لَمارَتْعَلی سَهلٍ وَ دَکَّتْ عَلی وَعْرٍ
وَ مِنْ مُقْدِم یَلْثَی الاَسِنَهَ بِالصَّدْرِ

سَعیدَبْنَ عَبَدِاللهِ لا تَنْسِیَنَّهُ
فَلَوْ وَقَفَتْ صَمُّ الْجِبالِ مَکانَهُمْ
فَمِنْ قائم یَسْتَعْرِضُ النَّبْلَ وَجْهُهُ

حَشَرَنا الله مَعَهُم فی المُستَشهدینَ وَ رَزَقْنا مُرافَقَهُم فی اَعلا عِلیّینَ.

شهادت زهیربن القین رضی الله عنه

راوی گفت زهیر بن القین ره کارزار سختی نمود و رجز خواند:

اَذوُدُکُمْ بِالسّّیْفِ عَنْ حُسَیْنٍ
اَضْرِبُکُمْ وَلا اَری مِنْ شَیْنٍ

اَنَا زُهَیْرٌ وَ اَنَا ابْنُ الْقَیْنِ
اِنَّ حُسَیْناً اَحَدُ السّبْطَیْنِ

پس چون صاعقه آتشبار خویش را بر آن اشرار زد و بسیار کس از ابطال رجال را به خاک هلاک افکند، و به روایت محمد بن ابیطالب یکصد و بیست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه کثیر بن عبدالله شعبی به اتفاق مهاجرین اوس تمیمی بر او حمله کردند او را از پای درآوردند و در آن وقت که زهیر بر خاک افتاد حضرت حسین علیه السلام فرمود: خدا ترا از حضرت خویش دور نگرداند و لعنت کند کشندگان ترا همچنان که لعن فرمود جماعتی از گمراهان را و ایشان را به صورت میمون و خوک مسخ نمود.

مؤلف گوید: زهیر بن قین جلالت شانش زیاده از آنست که ذکر شود و کافی است در این مقام آنکه امام حسین علیه السلام یوم عاشورا میمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعید بن عبدالله فرمود که در پیش روی آن جناب بایستند و خود را وقایه‌ آن حضرت کنند و احتجاج او با قوم به شرح رفت و مردانگی و جلادت او با حر ذکر شد الی غیر ذلک مما یتعلق به.

مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه الله

نافع بن هلال یکی از شجاعان لشکر امام حسین علیه السلام بود، تیرهای مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود شروع کرد به افکندن آن تیرها بر دشمن و می‌گفت:

مَسْمُومَهً تَجْری بِها اَخفْاقُها
وَ النَّفْسُ لایَنْفَعُها اَشْفاقُها

اَرْمی بِها مُعْلَمَهً اَفْواقُها
لَیْملانَّ اَرْضَها رَشاقُها

و پیوسته با آن تیرها جنگ کرد تا تمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار و شروع کرد به جهاد و می‌گفت:

دینی عَلی دینِ حُسَیْنِ بْنِ عَلیِ
فَذاکَ رَأیی و اُلاقی عَمَلیً

اَنّا الْغُلامُ الْیَمَنِیُّ الْجَمَلِیّ
اِنْ اُقْتَلِ الْیَوْمَ فَهذا اَمَلی

پس دوازده نفر و به روایتی هفتاد نفر از لشکر پسر سعد به قتل رساند به غیر آنانکه مجروح کرده بود پس لشکر بر او حمله کردند و بازوهای او را شکستند و او را اسیر نمودند. راوی گفت شمر بن ذی الجوشن (ملعون) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را می‌بردند به نزد عمر سعد (لعنه) و خون بر محاسن شریفش جاری بود عمر سعد (لعنه) چون او را دید به او گفت و یحک ای نافع چه واداشت ترا بر نفس خود رحم نکردی و خود را به این حال رسانیدی؟ گفت خدای می‌داند که من چه اراده کردم و ملامت نمی‌کنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسیرم نمی‌کردند. شمر (لعنه) بابن سعد گفت بکش او را اصلحک الله گفت تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو بکش، پس شمر (لعین) شمشیر خود را کشید برای کشتن او، نافع گفت به خدا سوگند اگر تو از مسلمانان بودی عظیم بود بر تو که ملاقات کنی خدا را به خونهای ما. فَالْحْمدُللهِ الَّذی جَعَلَ مَنا یا ناعَلی یَدَی‌ْ شِرارِ خَلْقِهِ. پس شمر (ملعون) او را شهید کرد.

مکشوف باد که در بعض کتب به جای این بزرگوار هلال ابن نافع ذکر شده، و مظنونم آنست که نافع از اول اسم سقط شده، و سببش تکرار نافع بوده، و این بزرگوار خیلی شجاع و با بصیرت و شریف و بزرگ مرتبه بوده، در سابق دانستی به دلالت طرماح از بیراهه به یاری حضرت سیدالشهداء علیه السلام از کوفه بیرون آمد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد با مجمع بن عبدالله و بعضی دیگر، و اسب نافع را که کامل نام داشت کتل کرده بودند و همراه می‌آوردند.

و طبری نقل کرده که در کربلا وقتی که آب را بر روی سیدالشهداء (ع) و اصحابش بستند تشنگی برایشان خیلی شدت کرد حضرت سیدالشهداء (ع) جناب عباس (ع) را با سی سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشک فرستاد تا آب بیاورند. نافع بن هلال علم بدست گرفت و جلو افتاد، عمر به حجاج که موکل شریعه بود صدا زد کیستی؟ فرمود: منم نافع بن هلال عمرو گفت: مرحبا به تو ای برادر برای چه آمدی؟ گفت: آمدم برای آشامیدن از این آب که از ما منع کردید، گفت بیاشام گوارا باد ترا، گفت والله نمی‌آشامم قطره‌ای با آنکه مولایم حسین (ع) و این جماعت از اصحابش تشنه‌اند، در این حال اصحاب پیدا شدند، عمرو بن حجاج گفت ممکن نیست که این جماعت آب بیاشامند زیرا که ما را برای منع از آب در اینجا گذاشتند، نافع پیادگان را گفت که اعتنا به ایشان نکنید و مشکها را پر کنید. عمرو بن حجاج و اصحابش برایشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ایشان را متفرق کردند و آمدند نزد پیادگان و فرمودند بروید و پیوسته حمایت کرد از ایشان تا آبها را به خدمت امام حسین (ع) رسانیدند. و این نافع بن هلال همان است که در جمله کلمات خود به سید الشهداء (ع) عرض کرد: وَ اِنّا علی نیّاتِنا وَ بَصائِرنا نُوالی مَنْ والاک وَ نُعادی مَنْ عاداکَ.

مقتل عبدالله و عبدالرحمن غفاریان رحمهماالله

اصحاب امام حسین علیه السلام چون دیدند که بسیاری از ایشان کشته شدند و توانائی ندارند که جلوگیری دشمن کنند عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفاری که از شجعان کوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السلام آمدند و گفتند:

یا اَبا عَبْدِاللهِ عَلَیْکَ السَّلامُ حازَنَا الْعَدُوُّ اِلَیْکَ.

مستولی شدند دشمنان بر ما و ما کم شدیم به حدی که جلو دشمن را نمی‌توانیم بگیریم لاجرم از ما تجاوز کردند و به شما رسیدند پس ما دوست داریم که دشمن را از تو دفع نمائیم و در مقابل تو کشته شویم، حضرت فرمود مرحبا پیش بیائید ایشان نزدیک شدند و در نزدیکی آن حضرت مقاتله کردند. و عبدالرحمن می‌گفت:

وَ خِنْدِفٍ بَعْدَ بَنی نِزارٍ
بِکُلّ عَضْبٍ صارِم بَتار
بالْمُشْرِفِیّ وَالْقِنَا الْخَطّار

قَدْ عَلِمَتْ حَقّاً بَنُوغِفارٍ
لَنَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّارِ
یا قَوْم زُودُواعَنْ بَنِی الاَحْرارِ

پس مقاتله کرد تا شهید شد. راوی گفت آمدند جوانان را جابریان سیف بن الحارث بن سریع و مالک بن عبدبن سریع، و این دو نفر دو پسر عم و دو برادر مادری بودند آمدند برادر من برای چه می‌گرئید؟ به خدا سوگند که من امیدوارم بعد از ساعت دیگر دیده شما روشن شود، عرض کردند خدا ما را فدای تو گرداند به خدا سوگند ما بر جان خویش گریه نمی‌کنیم بلکه بر حال شما می‌گرییم که دشمنان دور تو را احاطه کرده‌اند و چاره ایشان نمی‌توانیم نمود، حضرت فرمود که خدا جزا دهد شما را به اندوهی که بر حال من دارید و به مواساه شما با بهترین جزای پرهیزکاران، پس آن حضرت را وداع کردند و به سوی میدان شتافتند و مقاتله کردند تا شهید گشتند.

شهادت حنظله بن اسعد

شهادت حنظله بن اسعد، قدّ مردی علم کرد و پیش آمد و در برابر امام علیه السلام بایستاد و در حفظ و حراست آن جناب خویشتن را سپر تیز و نیزه و شمشیر ساخت و هر زخم سیف و سنانی که به قصد امام علیه السلام می‌رسید به صورت و جان خود می‌خرید و همی ندا در می‌داد که ای قوم! من می‌ترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید، و می‌ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائی که بر امتهای گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنانکه بعد از ایشان طریق کفر و جحود گرفتند و خدا نمی‌خواهد ستمی برای بندگان، ای قوم! من بر شما می‌ترسم از روز قیامت، روزی که روز از محشر بگردانید به سوی جهنم و شما را از عذاب خدا نگاه دارنده‌ای نباشد، ای قوم مکشید حسین (ع) را پس مستاصل و هلاک گرداند خدا شما را به سبب عذاب، و به تحقیق که بی‌بهره و ناامید است کسی که به خدا افتراء‌ بندد و از این کلمات اشاره کرد به نصیحتهای مؤمن آل فرعون با آل فرعون.

و موافق بعضی از مقاتل حضرت فرمود ای حنظله بن اسعد خدا ترا رحمت کند دانسته باش که این جماعت مستوجب عذاب شدند هنگامی که سر بر تافتند از آنچه که ایشان را به سوی حق دعوت کردی و بر تو بیرون شدند و ترا و اصحاب ترا ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ایشان الان و حال آنکه برادران پارسای ترا کشتند، پس حنظله عرض کرد راست فرمودی فدایت شوم، آیا من به سوی پروردگار خود نروم و با برادران خود ملحق نشوم؟ فرمود بلی شتاب کن و برو به سوی آنچه که از برای تو مهیا شده‌ است و بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است و به سوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود و زوال نپذیرد، پس آن سعید نیک اختر حضرت را وداع کرد و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلی اَهْلِ بَیْتِکَ وَ عَرَّفَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ فی جَنَّتِهِ.

فرمود: آمین آمین، پس آنجناب در جنگ با منافقان پیشی گرفت و نبرد دلیرانه کرد و شکیبائی در تحمل شدائد نمود تا آنکه بر او حمله کردند و او را به برادران شایسته‌اش ملحق نمودند . مؤلف گوید که حنظله بن اسعد از وجوه شیعه و از شجاعان و فصحاء تعداد شده و او را شبامی گویند به جهت آنکه نسبتش به شبام (بر وزن کتاب موضعی است به شام) می‌رسد، و بنو شبام بطنی می‌باشند از هَمْدان.

شهادت شوذب و عابس رضی الله عنهما

عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی چون از برای ادراک سعادت شهادت عزیمت درست کرد روی کرد با مصاحب خود شوذب مولی شاکر که از متقدمین شیعه و حافظ حدیث و حامل آن و صاحب مقامی رفیع بلکه نقل شده که او را مجلسی بود که شیعیان به خدمتش می‌رسیدند و از جنابش اخذ می‌نمودند و کانَ رَحِمَهُ اللهُ وَجْهاً فیهِمْ.

بالجمله عابس با وی گفت ای شوذب امروز چه در خاطر داری؟ شوذب گفت می‌خواهی چه در خاطر داشته باشم؟ قصد کرده‌ام که با تو در رکاب پسر پیغمبر (ص) مبارزت کنم تا کشته شوم. عابس گفت گمان من هم به تو همین بوده، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا ترا چون دیگر کسان در شمار شهداء به حساب گیرد ودانسته باش که از پس امروز چنین روز به دست هیچکس نشود چه امروز روزیست که مرد بتواند از تحت الثری قدم بر فرق ثریا زند و همین یک روز روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است. پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به میدان رفت و مقاتله کرد تا شهید گشت، رحمه الله و رضوانه علیه.

راوی گفت پس از آن عابس به نزد جناب امام حسین علیه السلام شتافت و سلام کرد و عرض کرد یا اباعبدالله هیچ آفریده‌ای چه نزدیک چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین روز به پای نبرد که در نزد من عزیز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم که دفع این ظلم و قتل از تو بنمایم به چیزی که از خون من و جان من عزیزتر بودی توانی و سستی در آن نمی‌کردم و این کار را به پایان می‌رسانیدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش که من بر دین تو و دین پدر تو می‌گذرم، پس با شمشیر کشیده چون شیر شمیده به میدان تاخت در حالی که ضربتی بر جبین او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردی از لشکر عمر بن سعد بود گفت که چون عابس را دیدم که رو به میدان آورده او را شناختم، و من از پیش او را می شناختم و شجاعت و مردانگی او را در جنگها مشاهده کرده بودم و شجاع‌تر از او کسی ندیده بودم، این وقت لشکر را ندا در دادم که هان ای مردم، هذا اَسَدُ الاُسُودِ هذا ابْن اَبی شبیبٍ.

بسوی فوج اعدا گردن افراشت
که عمان است از بحر کفش موج

ربیع ابن تمیم آواز برداشت
که می‌آید هزبری جانب فوج

فریاد کشید ای قوم این شیر شیران است، این عابس بن ابی شبیب است هیچکس به میدان او نرود و اگر نه از چنگ او سلامت نرهد.

پس عابس چون شعله جواله در میدان جولان کرد و پیوسته ندا در داد الارجُل الارَجلُ هیچکس جرأت مبارزت او ننمود این کار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد که عابس را سنگباران نمایند لشکریان از هر سو به جانب او سنگ افکندند، عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و خود از سر بیفکند.

جسم بگذارم سراسر جان شوم
اندرین ره روی در بیگانگی است
چون رهم زین زندگی پایندگیست
نهی لاتُلقوا بگیرد او به دست
سارعوا آمد مر او را در خطاب
البلا ای مرگ بنیان دارعوا

وقت آن آمد که من عریان شوم
آنچه غیر از شورش و دیوانگی است
آزمودم مرگ من در زندگیست
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است
و آنکه مردن شد مر او را فتح باب
الصّلا ای حشر بنیان سارِعُوا

و حمله بر لشکر نمود و گویا حسان بن ثابت در این مقام گفته:

وَ یُقیمُ هامَتَهُ مَقامَ الْمِغْفَرِ
دِرْعاً سِوی سِرْ طیبِ الْعَنْصُر
فَهَدَمْتُ رُکْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تَعْقَرِ

یَلْقَی الرِمّاحَ الشّاجِراتِ بِنَحْرِهِ
ما اَنْ یُریدُ اِذِا الرّماحُ شَجَرْنَهُ
وَ یَقْوُلُ لِلّطَرْفِاصْطَبْرِ لِشَبَا الْقَنا

و شاعر عجم در این مقام گفته:

جوشن ز بر فکند که ما هَم نه ماهیم                      مغفر ز سر فکند که بازم نیم خروس
بی‌خود و بی‌زره بدر آمد که مرگ را                     در بر برهنه می‌کشم اینک چو نوعروس

ربیع گفت قسم به خدا می‌دیدم که عابس بهر طرف که حمله کردی زیاده از دویست تن از پیش او می‌گریختند و بر روی یکدیگر می‌ریختند، بدینگونه رزم کرد تا آنکه لشکر از هر جانب او را فرا گرفتند و از کثرت جراحت سنگ و زخم سیف و سنان او را از پای درآوردند و سر او را ببریدند و من سر او را در دست جماعتی از شجاعان دیدم که هر یک دعوی می‌کرد که من او را کشتم عمر سعد (ملعون) گفت این مخاصمت به دور افکنید هیچکس یک تنه او را نکشت بلکه همگی در کشتن او همدست شدید و او را شهید کردید. مؤلف گوید نقل شده که عابس از رجال شیعه و رئیس و شجاع و خطیب و عابد و متهجد بوده و کلام او با مسلم بن عقیل در وقت ورود او به کوفه در سابق ذکر شد. و طبری نقل کرده که مسلم نامه به حضرت امام حسین علیه السلام نوشت بعد از آنکه کوفیان با او بیعت کردند و از حضرت خواست که بیاید، و کاغذ را عابس برای امام حسین علیه السلام ببرد.

بالای صفحه

شهادت ابی اشعثاء‌ البهدلی الکندی علیه الرحمه

راوی گفت یزید بن زیاد بهدلی که او را ابوالشعثاء‌ می‌گفتند شجاعی تیرانداز بود، مقابل حضرت سیدالشهداء علیه السلام به زانو در آمد و صد تیر بر دشمن افکند که ساقط نشد از آنها مگر پنج تیر، در هر تیری که می‌افکند می‌گفت:

اَنَا ابْنُ بَهْدَلَه، فُرسانُ الْعَرْجله و سیّدالشّهداء علیه السلام می‌گفت خداوندا تیر او را بنشان آشنا کن و پاداش او را بهشت عطا کن. و رجز او در آن روز این بود.

اَشْجَعُ مِنْ لَیْثٍ بِغِیْلٍ خادِرٌ
وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِکٌ وَ هاجِرٌ

اَنَا یَزیدٌ و‌َ اَبی مُهاصِرٌ
یا رَبّ اِنّی لِلحُسَیْنِ ناصِرٌ

مؤلف گفت: که در مناقب ابن شهر آشوب مصرع ثانی چنین است: لَیْتٌ هَصُورٌ فِی الَْرینِ خادِرٌ. این لطفش زیادتر است به ملاحظه هصور با مهاصر و هصور یعنی شیر بیشه و فیروزآبادی گفته: که یزیدبن مهاصر از محدثین است.

مقتل جمعی از اصحاب حضرت امام حسین علیه السلام:

روایت شده که عمرو بن خالد صیداوی و جابرن حارث سلیمانی و سعد مولی عمروبن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی مقاتله کردند در اول قتال و با شمشیرهای کشیده به لشکر پسر سعد حمله نمودند، چون در میان لشکر واقع شدند لشکر بر دور آنها احاطه کردند و ایشان را از لشکر سیدالشهداء علیه السلام جدا کردند و جناب عباس ابن امیرالمؤمنین علیه السلام حمله کرد بر لشکر و ایشان را خلاص نمود و بیرون آورد در حالی که مجروح شده بودند و دیگر باره که لشکر رو به آنها آوردند بر لشکر حمله نمودند و مقاتله کردند تا در یک مکان همگی شهید گردیدند. رحمه الله علیهم.

و روایت شده از مهران کابلی که گفت در کربلا مشاهده کردم مردی را که کارزار سختی می‌کند، حمله نمی‌کند بر جماعتی مگر آنکه ایشان را پراکنده و متفرق می‌سازد و هرگاه از حمله خویش فارغ می‌شود می‌آید نزد امام حسین علیه السلام و می‌گوید:

فی جَنَّهِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلوُ صَعَدا

اَبْشِر هَدَیْتَ الرُّشْدَ یَابْنَ اَحْمَدا

پرسیدم کیست این شخص؟ گفتند: ابوعمره حنظلی، پسر عامربن نهشل تیمی او را شهید کرد و سرش را برید، مولف گوید: گفته‌اند که این ابوعمره نامش زیاد بن غریب است و پدرش از صحابه است و خودش درک حضرت رسول (ص) نموده و مردی شجاع و متعبد و متهجد، معروف به عبادت و کثرت نماز بوده رضوان الله علیه.

شهادت جون رضی الله عنه

ماه بنی غفاری و خورشید آسمان               هم روح دوستانی و هم سرو بوستان

جَون مولی ابوذر غفاری رضی الله عنه در میان لشکر سیدالشهداء علیه السلام بود و آن سعادتمند نیز عبدی سیاه بود آرزوی شهادت نموده از حضرت امام علیه السلام طلب رخصت کرد آنجناب فرمود تو متابعت ما کردی در طلب عافیت پس خویشتن را به طریق ما مبتلا مکن از جانب من مأذونی که طریق سلامت خویش جوئی. عرض کرد: یابن رسول الله من در ایام راحت و وسعت کاسه لیس خوان شما بوده‌ام و امروز که در روز سختی و شدت شما است دست از شما بردارم، به خدا قسم که بوی من متعفن و حسب من پست و رنگم سیاه است پس دریغ میفرمائی از من بهشت را تا بوی من نیکو شود و جسم من شریف و رویم سفیدگردد. لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط سازم.

این بگفت و اجازت حاصل کرد و به میدان شتافت و این رجز خواند.

بِالسَّیْفِ ضَرْباً عَنْ بَنی مُحَمّد
اَرْجُوا بِه الْجَنَّهَ یَوْمَ الْمَوْرِد

کَیْفَ یَرَی الْکُفّارُ ضَرْبَ الاَسْوَدِ
اَُذُّب عَنْهُمْ بِالِلّسانِ وَالْیَدِ

و بیست و پنج نفر را به خاک هلاک افکند تا شهید شد. و در بعض مقاتل است که حضرت امام حسین علیه السلام بیامد و بر سر کشته او ایستاد و دعا کرد:

بارالها روی جون را سفید گردان بوی او را نیکو کن و او را با ابرار محشور گردان و در میان او و محمد و آل محمد علیهم السلام شناسائی ده و دوستی بیفکن.

و روایت شده: گاهی که مردمان برای دفع شهداء حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز یافتند که بوی مشک از او ساطع بود رضوان الله علیه. حجاج بن مسروق مؤدن حضرت امام حسین علیه السلام به میدان آمد و رجز خواند:

فَالْیَوْمَ تَلْقی جَدَّکَ انَّبِیّا
ذاکَ الّذَی نَعْرِفُهُ وَصِیًّا

اَقْدِمْ حُسَیْناً هادِیًا مَهْدِیاُ
ثُمَّ اَباکَ ذَا النَّدی عَلیّا

و بیست و پنج نفر به خاک هلاک افکند پس شهید شد. رحمه الله علیه.

شهادت جوانی پدر کشته قدس سره

جوانی در لشکر حضرت بود که پدرش را در معرکه کوفیان کشته بودند مادرش با او بود و او را خطاب کرد که ای پسرک من از نزد من بیرون شو و در پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله قتال کن. لاجرم آن جوان تحریک مادر آهنگ میدان کرد، جناب سیدالشهداء علیه السلام که او را دید فرمود که این پسر پدرش کشته گشته و شاید که شهادت او بر مادرش مکروه باشد، آن جوان عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد مادرم مرا به قتال امر کرده، پس به میدان رفت و این رجز را قرائت کرد:

سُروُر فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیرٍ
لَهُ غُرَّهٌ مِثْلُ بَدْرٍ مُنیرٍ

اَمیری حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَمیر
عَلیٌ وَ فاطِمَهٌ والِداهُ
لَهُ طَلْعَهٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحی

تا کارزار کرد و این جهان را وداع نمود، کوفیان سر او را از تن جدا کردند و به لشکرگاه امام حسین علیه السلام افکندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سینه چسبانید و گفت: احسنت ای پسرک من، ای شادمانی دل من و ای روشنی چشم من، و آن سر را با تمام غضب به سوی مردی از سپاه دشمن افکند و او را بکشت، آنگاه عمود خیمه را گرفت و بر ایشان حمله کرد و می‌گفت:

خاوِیَهٌ بالِیَهٌ نَحیفهٌ
دُونَ بَنی فاطِمَهَ الشَّریفَهَ

اَنَا عَجُوزُ سَیّدیضَعیَهٌ
اَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَهٍ عَنیفَهٍ

پس دو تن از لشکر دشمن را بکشت، جناب امام حسین علیه السلام فرمان کرد که از میدان برگردد و دعا در حق او کرد.

شهادت غلام ترکی

گفته شد که حضرت سیدالشهداء علیه السلام را غلام ترکی بود در نهایت صلاح و سداد و قاری قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام باوفا خود را بر صف سپاه مخالفان زد و رجز خواند:

وَ الْجَوُّ مِنْ سَهْمی وَ نَبْلی یَمْتَلی
یَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّل

اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْنی وَ ضَرْبی یَصْطَلی
اِذا حُسامی فی یَمینی یَنْجَلی

پس حمله کرد و بسیاری از مخالفان را بدرک فرستاد، و بعضی گفته‌اند هفتاد نفر از آن سپاه رویان را به خاک هلاک افکند و آخر به تیغ ظلم و عدوان بر زمین افتاد، حضرت امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد و بر او بگریست و روی مبارک خود را بر روی آن سعادتمند گذاشت آن غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسمی کرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود.

شهادت عمروبن قرظه بن کعب انصاری خزرجی

عمروبن قرظه از برای جهاد قدم مردی در پیش نهاد و از حضرت سیدالشهداء علیه السلام رخصت طلبید و به میدان رفت و رجز خواند:

اِنّی سَاَحْمی حَوْزَهَ الذّمار
دوُنَ حُسَیْنِ مُهْجَتی وَداری

قَدْ عَلِمَتْ کَتیبَهُ الاَنْصار
ضَرْبَ غُلام غَیْرَ نُکْسٍ شارٍ

و به تمام شوق و رغبت کارزار نمود تا جمعی از لشکر ابن زیاد را به جهنم فرستاد و هر تیر و شمشیری که به جانب امام حسین علیه السلام می‌رسید او به جان خود می‌خرید، و تا زنده بود نگذاشت که شر و بدی به آن حضرت برسد. تا آنکه از شدت جراحت سنگین شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد وعرض کرد: یابن رسول الله آیا به عهد خویش وفا کردم؟ فرمود: بلی، تو پیش از من به بهشت می‌روی رسول خدا (ص) را از من سلام برسان و او را خبر ده که من هم بر اثر می‌رسم. پس عاشقانه با دشمن مقاتله کرد تا شربت شهادت نوشید و رخت به سرای دیگر کشید.

مؤلف گوید که قرظه (به ظاء معجمه و فتحات ثلث) والد عمرو از صحابه کبار و از اصحاب علی امیرالمومنین علیه السلام است، و مردی کافی و شجاع بوده و در سنه بیست و چهار، ری را با ابوموسی فتح کرده و در صفین امیرالمؤمنین علیه السلام رایت انصار را به او مرحمت کرده بود. و در سنه پنجاه و یک وفات کرده و غیر از عمر و پسری دیگر داشت که نامش علی بود و در جیش عمر در کربلا بود و چون برادرش عمرو شهید شد امام حسین علیه السلام را ندا کرد و گفت: یا حسین یا کذّاب ابنْ الکذّاب اَضْلاَلت اَخی غَرَّرْته حتی قَتَلَه، حضرت در جواب فرمود:

اِنَّ اللهِ لَمْ یُضِلَّ اَخاکَ وَ لکِنَّهُ هَدی اَخاکَ وَ اَضَلَّکَ

علی ملعون گفت خدا بکشد مرا اگر ترا نکشم مگر آنکه پیش از آن که بتو برسم هلاک شوم، پس به قصد آن حضرت حمله کرد، نافع بن هلال او را نیزه زد که بر زمین افتاد و اصحاب عمر سعد حمله کردند و او را نجات دادند، پس از آن خود را معالجه کرد تا بهبودی یافت و عمرو بن قرظه همان کس است که جناب امام حسین علیه السلام او را فرستاد به نزد عمر سعد و از عمر خواست که شب همدیگر را ملاقات کنند، و گویند چون ملاقات حاصل شد حضرت او را به نصرت خویش طلبید. عمر عذر آورد و از جمله گفت که خانه‌ام خراب می‌شود، حضرت فرمود: من بنا می‌کنم برای تو، عمر گفت ملکم را می‌گیرند، حضرت فرمود: من بهتر از آن از مال خودم در حجاز به تو خواهم داد عمر قبول نکرد.

عمروبن قرظه در یوم عاشورا در رجز فرمود: تعریض بر عمر سعد در این مصرع دوُن حُسَیْنٍ مُهْجَتی وَداری. حاصل آنکه عمر سعد به جهت آنکه خانه‌اش خراب نشود از حضرت حسین علیه السلام اعراض کرد و گفت اِنهَدَم داری لکن من می‌گویم فدای حسین باد جان و خانه‌ام.

شهادت سوید بن عمرو بن ابی المطاع الحثعمی ره

سوید بن عمرو آهنگ قتال نمود و او مردی شریف النسب و زاهد و کثیرالصلوه بود، چون شیر شرزه حمله کرد و بر زخم سیف و سنان شکیبائی بسیار کرد چندان جراحت یافت که اندامش سست شد و در میان کشتگان بیفتاد و بر همین بود تا وقتی که شنید حسین علیه السلام شهید گردید. دیگر تاب نیاورده، در موزه او کاردی بود او را بیرون آورده و به زحمت و مشقت شدید لختی جهاد کرد تا شهید گردید. قاتل او عُرْوَه بْنِ بَکّارِ نابکار تغلبی و زید بن ورقاء است و این بزرگوار آخر شهید از اصحاب است. رحمه الله و رضوانه علیهم اجمعین و اشرکنا معهم اله الحق آمین.

ارباب مقاتل گفته‌اند که در میان اصحاب جناب امام حسین علیه السلام این خصلت معمول بود: اَلسَلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسوُلِ اللهِ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ.

حضرت پاسخ ایشان می‌داد و می‌فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهیم شد، و این آیه مبارکه را تلاوت می‌کرد:

فَمِنْخُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مؤلف حاج شیخ عبّاس قمی

درباره‌ی نیاز جهان