نامه ابن زیاد به یزید و رسیدن خبر شهادت امام (ع) به مدینه
عبیدالله زیاد چون از قتل و اسر و نهب بپرداخت و اهلبیت را محبوس داشت نامه به یزید نوشت و صورت حال را در آن درج نمود و رخصت خواست که با سرهای بریده و اسرای مصیبت دیده چه عمل آورد، و مکتوبی دیگر به
امیر مدینه عمروبن سعید بن العاص رقم کرد و شرح این واقعه جانسوز را در قلم رقم کرد و شرح این واقعه جانسور را در قلم آورد، و شیخ مفید متعرض مکتوب یزید نشده بلکه فرموده…
نامه ابن زیاد به یزید
بعد از آنکه سر مقدس حضرت را در کوچههای کوفه بگردانیدند ابن زیاد (ملعون) او را با سرهای سایرین به همراهی زحر بن قیس برای یزید (لعین) فرستاد.
بالجمله پس از آن عبدالملک سلمی را به جانب مدینه فرستاد و گفت به سرعت طی مسافت کن و عمروبنسعید را به قتل حسین بشارت ده. عبدالملک گفت که من به راحله خود سوار شدم و به جانب مدینه شتاب
کردم و در نواحی مدینه مردی از قبیله قریش مرا دیدار کرد و گفت چنین شتاب زده از کجا میرسی و چه خبر میرسانی، گفتم خبر در نزد امیر است خواهی شنید آنرا، آن مرد گفت: اناالله و انا الیه راجعون به خدا قسم
که حسین علیه السلام کشته گشته. پس من داخل مدینه شدم و به نزد عمروبنسعید رفتم، عمرو گفت خبر چیست؟ گفتم خبر خوشحالی است ای امیر، حسین کشته شد. گفت بیرون رو در مدینه ندا کن و مردم را به
قتل حسین خبر ده. گفت بیرون آمدم و ندا به قتل حسین در دادم. زنان بنیهاشم چون این ندا را شنیدند چنان صیحه و ضجه از ایشان برخاست که تاکنون چنین شورش و شیون و ماتم نشنیده بودم که زنان بنی هاشم
در خانههای خود برای شهادت حضرت امام حسین علیه السلام میکردند. آنگاه به نزد عمرو بن سعید رفتم، عمرو چون مرا دید بر روی من تبسمی کرد و شعر عمرو بن معدیکرب را خواند:
نامه ابن زیاد به یزید
کَعَجیجِ نِسْوَتِنا غَد اهَ الاَرْیَب
عَجَّتْ نِساءُ بَنی زِیادٍ عَجَّهً
آنگاه عمرو گفت هذه واعیه بواعیه عثمان یعنی این شیونها و نالهها که از خانههای بنی هاشم بلند شد به عوض شیونها است که بر قتل عثمان از خانههای بنی امیه بلند شد. آنگاه به مسجد رفت و بر منبر آمد و مردم را
از قتل حسین علیه السلام آگهی داد. { البته که بنی هاشم جز دفاع از خلیفه مقتول کاری انجام نداند .}
و موافق بعضی روایات عمرو بن سعید ( ل ) کلماتی چند گفت که تلویح و تذکره خون عثمان می نمود، و اراده می کرد این مطلب را که بنی هاشم سبب قتل عثمان شدند و او را کشتند حسین نیز به قصاص خون عثمان
کشته شد. آنگاه برای مصلحت گفت به خدا قسم دوست می داشتم که حسین زنده باشد و احیاناً ما را به فحش و دشنام یاد کند و ما او را به مدح و ثنا نام بریم، و او از ما قطع کند و ما پیوند کنیم چنانچه عادت او و
عادت ما چنین بود، اما چه کنم با کسی که شمشیر بر روی ما کشد و اراده قتل ما کند جز آنکه او را از خود دفع کنیم و او را بکشیم { ای دروغ گو ! }.
نامه ابن زیاد به یزید
پس عبدالله بن سایب که حاضر مجلس بود برخاست و گفت اگر فاطمه زنده بود سر فرزند خویش میدید چشمش گریان و جگرش بریان میشد، عمرو گفت ما با فاطمه نزدیکتریم از تو اگر زنده بود چنین که میگوئی، لکن
کشنده او را که دافع نفس بود ملامت نمیفرمود. آنگاه یکی از موالی عبدالله بن جعفر خبر شهادت پسران او را به او رسانید عبدالله گفت اٍنّالِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. پس بعضی از موالیان او و مردم بر او داخل شدند و او را
تعزیت گفتند، این وقت غلام او ابواللسلاس گفت: هذا ما لقینا من الحسین بن علی. یعنی این مصیبت که به ما رسید سببش حسین بن علی بود. عبدالله چون این کلمات را شنید در خشم شد و او را با نعلین بکوفت و
گفت: یَابْنَ اللَّخْناءِ اَلْلِحُسَیْن تَقُولُ هذا. ای پسر کنیزکی گندیده بو آیا در حق حسین چنین میگوئی، به خدا قسم من دوست میداشتم که با او بودم و از وی مفارقت نمیجستم تا در رکاب او کشته میگشتم، به خدا
سوگند که آنچه بر من سهل میکند مصیبت فرزندانم را آنست که ایشان مواسات کردند با برادر و پسر عمم حسین علیه السلام و در راه او شهید شدند. این بگفت و رو به اهل مجلس کرد و گفت سخت گران و دشوار
است بر من شهادت حسین علیه السلام لکن الحمدلله اگر خودم حاضر نبودم که با او مواسات کنم فرزندانم به جای من در رکاب او سعادت شهادت یافتند.
روای گفت چون لقمان دختر عقیل قصه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام را شنید با خواهران خود ام هانی و اسماء و رمله و زینب بیهوشانه با سر برهنه دوید و بر کشتگان خود میگریست و این اشعار را
میخواند:
ماذا فَعَلْتُم وَاَنتُمْ اخِرُ الاُمَمِ
مِنْهُمْ اُساری وَ قَتْلی ضُرّجُوابِدَمٍ
اَنْ تَخْلُفُونی بِسُوء فی ذَوی رَحِم
ماذا تقُولونَ اِذْ قالَ النَّبِیُّ لَکُمْ
بِعِتْرَتی وَ باَهْلی بَعْدَ مُفْتَقَدی
ما کانِ هذا جَزائی اِذْ نَصَحْتُ لَکُم
نامه ابن زیاد به یزید
خلاصه مضمون آنکه ای کافران بیحیا چه خواهید گفت در جواب سید انبیاء هنگامی که از شما بپرسد که چه کردید با عترت و اهلبیت من بعد از وفات من ایشان را دو قسمت کردید قسمتی را اسیر کردید و قسمتی دیگر
را شهید و آغشته به خون نمودید، نبود این مزد رسالت و نصیحت من شماها را که بعد از من با خویشان و ارحام من چنین کنید.
شیخ طوسی (ره) روایت کرده که چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه رسید اسماء بنت عقیل با جماعتی از زنهای اهلبیت خود بیرون آمد تا به قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید پس خود را به قبر آن
حضرت چسبانید و شهقه زد و رو کرد به مهاجر و انصار و گفت:
یُوْمَ الْحِسابِ وَ صِدْقُ الْقَولِ مَسْمُوعٌ
وَالْحَقُّ عِنْدَ وَلِیّ الاَمْرِ مَجْمُوعٌ
مِنْکُمْ لَهُ الْیَوْمَ عِنْدَاللهِ مَشْفُوعٌ
ماذا تَقُولُونَ اِذْ قالَ النبَّیُّ لَکُمْ
خَذَلْتُمُ عِتْرتی اَوْکُنْتُمُ غَیَباً
اَسْلَمْتَمُوهُمْ بِاَیْدیِی الظّالِمینَ فَما
راوی گفت ندیدم روزی را که زنها و مردها اینقدر گریسته باشند مثل آنروز پس چون به پایان رسید اهل مدینه در نیمهشب ندای هاتفی شنید و شخصش را نمیدیدند که این اشعار را میگفت:
اَبْشِرُو بِالْعَذابِ وَالتَّنْکیلِ
مِنْ نَبِی وَ مُرسَلٍ وَ قَبیلٍ
وَ مُوسی وَ صاحِبِ الانْجیلِ
اَیُّهَا الْقاتِلوُنَ جَهْلاً حُسَیْنًا
کُلً اَهْلِ السَّماءِ یَدْعُوا عَلَیْکُمْ
قَدْ لُعِنْتُمْ عَلی لِسانِ ابْن داوُدَ
برگرفته از کتاب منتهی الامال
نامه ابن زیاد به یزید