زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام)
پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (علیه السلام) با دختر گرامى پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به
جهان گشود.[۱]حسن بن على (علیهالسلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت…
پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حدود سى سال در کنار پدر بزرگوارشان امیر مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) در سال ۴۰ هجرى، به مدت
۱۰ سال امامت امت را به عهده داشت و در سال ۵۰ هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون گشت.
ـ کرامت حسنی
بذل و بخشش در راه خدا، یکى از ویژگىهاى اخلاقى آن امام بزرگوار است که زبانزد خاص و عام مىباشد تا جایى که امام مجتبى (علیهالسلام) سه بار تمامی دارایىهاى خود را در راه خدا
بخشیدند. سفره کریم اهل بیت (علیهمالسلام) همواره براى مردم به ویژه فقرا و ضعیفان گسترده بود در این رابطه بیان یک ماجرا خالی از لطف نیست: عبداللهانس به همراه اسماعیلابنیسار
براى گرفتن پول به شام نزد معاویه رفته بودند معاویه آنان را نا امید کرد و آنان دست خالى بازگشتند، اسماعیل در شعرى خطاب به ابن انس مىگوید:« لعمرک ما الى حسن رحلنا ولا زرنا حسیناً
یابن انس»
یعنی: « به جان تو سوگند اى فرزند انس که ما به سوى حسن (علیهالسلام) نرفته و به زیارت حسین (علیهالسلام) نشتافته بودیم ».به عبارت روشنتر یعنى: فقط زیارت این دو برادر و خاندان
اوست که کسى دست خالى از در خانه آنها برنمىگردد.
فریاد رس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشتههاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار
است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نمودهاند، بلکه هر
کدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مىرفتند.
پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود.
وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح
پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمىکرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مىشد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مىساخت و اجازه
نمىداد رنج و مذلت درخواست را بر خود هموار سازد!
«سیوطى» در تاریخ خود مىنویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضایل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم
بود.[۲]
نکته آموزنده
امام مجتبى (علیه السلام) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان مىبخشید، به طورى که مایه شگفتی همگان میشود. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت
مجتبى (علیه السلام) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مىساخت و او مىتوانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندآنهاى تشکیل بدهد و احیاناً
سرمایهاى براى خود تهیه نماید.
امام روا نمىدید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را به سختى تأمین مىکند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز
کند.
خاندان علم و فضیلت
روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به
طرف حضرت امام حسن مجتبى و حسین بن على (علیهمالسلام) و عبدالله جعفر، که در گوشه اى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته اند برو
و از آنها کمک بخواه.
وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. کریم اهل بیت حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از
پرداخت آن به کلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟ [۳]
فقیر گفت: گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. امام حسن مجتبى (علیه السلام) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حضرت ابا عبدالله الحسین(علیهالسلام) چهل و نه دینار و
عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند. فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى
چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (امام حسن مجتبی علیهالسلام) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا
کردند. ئعثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کجا توان یافت؟[۴]
کمک غیر مستقیم
همت بلند و طبع عالى سبط نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) اجازه نمىداد کسى از در خانه ایشان ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت
نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهاى افراد کوشش مىفرمودند و با تدابیر خاصى گره از مشکلات گرفتاران مىگشود. چنآنکه روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک
نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى (علیهالسلام) پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستى از در خانهاش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: آیا حاضرى تو را به کارى
راهنمایى کنم که به مقصودت برسى؟
آن مرد پاسخ داد: چه کارى؟
امام فرمودند: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولى هنوز کسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مىروى و با سخنانى که به تو یاد مىدهم، به وى تسلیت مىگویى، از
این راه به هدف خود مىرسى.
فقیر پرسید: چگونه تسلیت بگویم؟
امام حسن(علیهالسلام) پاسخ دادند: وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسک على قبرها و لا هتکها بجلوسها على قبرک.»
یعنی آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر خلیفه پیش از او از دنیا مىرفت، دخترت پس از مرگ تو در به در مىشد و ممکن بود
مورد هتک حرمت واقع شود)
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد
این جملههاى عاطفى در دوان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى کاست و دستور داد جایزهاى به وى بدهند
آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است
خلیفه گفت: راست مىگویى، او سرچشمه سخنان فصیح و شیرین است.[۵]
بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى(علیهالسلام)، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خردهگیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است،
ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کنارهگیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى (علیهالسلام) و حوادث آن روز، این پرسشها را مطرح مىسازند که چرا امام (علیه السلام) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (علیه
السلام) شیعیان و پیروان فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (علیه السلام) آنجام داد، امام حسن (علیه السلام) پیشتر آنجام مىداد و در برابر معاویه قیام مىکرد، و آنگاه یا پیروز مىشد و یا با شهادت خود حکومت
معاویه را متزلزل مىساخت؟
قبل از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است در ابتدا سه نکته را یاد آورى کنیم:
۱- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پیش از دوران امامت
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردى شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده
مجاهدت در راه خدا بود:
در جنگ جمل
امام حسن مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مىجنگید و از یاران دلاور و شجاع سپاه علی بن ابی طالب(علیهالسلام)
سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىکرد.[۶]
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.[۷]
ایشان وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهرههاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در
جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مىکرد، با این کار امام حسن مجتبی (علیه السلام) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از ۹ هزار نفر را
از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.[۸]
در جنگ صفین
همچنین در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (علیه السلام) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش،
مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (علیه السلام) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.[۹]
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که حضرت علی(علیهالسلام) در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (علیه السلام) را از ادامه جنگ با دشمن باز
دارند تا نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.[۱۰]
۲- مناظرات کوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى امیه
امام حسن مجتبى (علیهالسلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مىکرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى
امیه را بى پروا فاش مىساخت
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم،
شاهد این معنا است.[۱۱]
آن حضرت (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزههاى صلح خود
و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.[۱۲]
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او
قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.
معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را
سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (علیه السلام) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم از جنگ با تو خوددارى کردم و این معنا موجب نمىشود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار
به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. [۱۳]
در این جملات روح سلحشورى و حماسه موج مىزند، به ویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مىفرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامْ)
۳- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرایط خاصى دستور مىدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است
که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) این هر دو صحنه را مشاهده مىکنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و
حنین دست به نبرد زد، در شرایط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مىدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت
اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مىرود.[۱۴]
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عدهاى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نیز، که از
جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از این رو این
موضوع نباید موجب خردهگیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (صلی الله علیه و آله) تلقى شود
اینک براى آنکه انگیزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم: اجمالا باید گفت: حضرت امام حسن
مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرایط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله
ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چارهاى ندید، به گونهاى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرایط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زیرا هم اوضاع و
شرایط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوگاه سپاه حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهیم:
از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربههاى سختى از اسلام خورده بود، همواره به دنبال فرصت مناسبى بود تا
ضربه موثر و تلافى جویآنهاى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه حضرت امام حسن(علیهالسلام) و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به
هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند.
آیا در چنین شرایط ى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع
کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبى»، مورخ معروف، مىنویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام – پس از صلح با امام حسن- به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از
روم حرکت کرده است. معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.[۱۵]
این سند تاریخى نشان مىدهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى
قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مىگرفت، کسى که پیروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود، نه امام مجتبی (علیه السلام) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و
دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (علیه السلام) به شخصى که بر صلح امام حسن (علیهالسلام) خرده مىگرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمىکرد خطر بزرگى به دنبال داشت. [۱۶]
از نظر سیاست داخلى
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در
جنگ مسلحانه نتیجهاى جز شکست نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام حسن(علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مىخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و به ویژه مردم
کوفه، در عصر حضرت امام مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.
خستگى از جنگ
جنگهای تحمیلی جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن
درگرفت، در میان بسیارى از یاران امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین (علیه السلام)
یاران آن حضرت به ناچار هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان
دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.[۱۷] مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز
و یمن و حدود عراق شبیخون مىزدند، عافیتطلبى و خستگى ازجنگ را نشان مىدادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان (علیه السلام) را به جنگ صفین بکندى اجابتنمودند، نشانه همین
خستگى بود.[۱۸]
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیدهتر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مىنویسد: سپس على(علیهالسلام) تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش
پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را سامان بخشند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على (علیهالسلام) آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر
از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانههاى خود رفتند و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على (علیهالسلام) را از خود نامید ساختند
حضرت على(علیه السلام) پیوستهآنها را به جهاد مىخواند و در دعوت خویش اصرار مىورزید، لیکن نه مىشنیدند و نه مىپذیرند، تا آنجا کهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه
ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!.[۱۹]
پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) که امام حسن بن على (علیهماالسلام) به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن(علیهالسلام) مردم را به
جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى به کندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند.
آنگاه خصبهاى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد
کرد امام(علیه السلام) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى
سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى
و افسردگى به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.[۲۰]
این سند تاریخى نشان مىدهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت
کنند. سرآنجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت امام حسن مجتبى(علیهالسلام) به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده کمى
کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به
همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.[۲۱]
جامعهاى با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر
نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار
نفر مىرسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مىرفتند. پیروان و شیعیان
خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مىشدند.[۲۲]
سپاهى ناهماهنگ
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در
مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه به چنین سپاهى نمىشد اعتماد کرد.
استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید(رحمهالله)، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام) مىنویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند
و سپاهى که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مىشد که عبارت بودند از: ۱- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام) ۲- خوارج که از هر وسیلهاى براى
جنگ با معاویه استفاده مىکردند (و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام (علیهالسلام) به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ ۳- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع
منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ ۵- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب فامیلی و صرفاً به پیروى از رییس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده
بودند.[۲۳] بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.
سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مداین» یعنى آخرین نقطهاى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود: هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینهها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشودهاید. وقتى که به جنگ صفین روانه مىشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مىداشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مىدارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید. عدهاى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مىریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مىخواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مىکنند! معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیْ، البقیْ»: ما زندگى مىخواهیم، ما مىخواهیم زنده بمانیم! [۲۴]
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام (علیهالسلام) با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مىرفت خود خطرآفرین باشد، هرگز امید پیروزى مىرفت؟
اگر به فرض امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مىکردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مىگرفت، آیا مىتوانست جز کارى که امام حسن (علیه السلام) کرد، انجام دهد؟
آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مىخوانید.
بسیج نیرو از طرف امام حسن مجتبی (علیهالسلام)
برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کردهاند که امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مىکرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود!
اسناد تاریخى زندهاى در دست است که نشان مىدهد این تهمتها کاملاً بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمىباشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمىخواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتى که به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى دیگر در اثر توطئههاى خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراکنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.
بنابراین، کار امام حسن (علیه السلام) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرایط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.[۲۵]
ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشترى در این زمینه جلب مىکنیم:
مردم پیمان شکن
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچم گرد مىآمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مىخوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عدهاى از روساى قبایل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامهها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن (علیه السلام) را تسلیم کنند. معاویه نیز عین نامهها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ [۲۶]
فرمانده خائن
فرزند دلاور امیرمؤمنان، امام حسن (علیهماالسلام) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثهاى پیش آمد، به ترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.[۲۷]
حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.[۲۸] «عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مسکن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد. طولى نکشید به امام (علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است.[۲۹]
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرایط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.[۳۰]
توطئه هاى خائنانه
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (علیه السلام)، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى (علیه السلام) شایع مىکرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مىساخت که حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مداین» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند به وسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.[۳۱]
خیانت خوارج
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از «مداین» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عدهاى از دوستان و پیران خاص خود، به مداین منتقل گردید. در مداین وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. دومین ستاره آسمان امامت که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.[۳۲]
بنابراین اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح داد چارهاى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عدهاى دیگر از مورخان مىنویسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.[۳۳]
گفتار امام پیرامون انگیزههاى صلح
امام حسن مجتبى (علیهالسلام) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان کردهام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىکنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.[۳۴]
دومین پیشواى که از سستى و عدم همکارى یاران خود به شدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبهاى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعدههایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مىتوانم آنجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد.
هم اکنون گویى به چشم خود مىبینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود: «اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مىکردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمىکردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است….»[۳۵]
امام مجتبى(علیهالسلام) که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»[۳۶]
و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمىیابند.