حوادث دوران خلافت حضرت علی علیه السلام

حوادث دوران خلافت حضرت علی علیه السلام
حوادث دهر و حماقت عوام و آشوب خشکه مقدسان، جان پاک ابر مرد تاریخ را چنان رنجور کرده بود که مرگ نابهنگام و خالی کردن صف پیکار را آسایشی شایسته می یافت. دو روز بعد این جان والا به مرجع جانهای مطمئن پیوست. بی گفتگو افسانه ی رمضان یک توطئه بزرگ سیاسی بود و معاویه پیش از همه از آن بهره برداری کرد.

متن مقاله :

وقتی عثمان به دست شورشیان کشته می شد امام اوّل در بسته بود و در خانه نشسته بود. همان روز یا روزهای بعد به اختلاف روایتها گروهی از مهاجر و انصار به خانه وی ریختند و گفتند: ما باید خلیفه ای داشته باشیم و هیچ کس شایسته تر از تو نیست. امام که از آشفتگی اوضاع و ریشه ی آشوب خبر داشت، از قبول خلافت دریغ داشت. عاقبت در نتیجه ی اصرار قوم به مسجد رفت و در آنجا همگان با او بیعت کردند. طلحه و زبیر که از مسلمانان قدیمی و سران قریش و اعضای شورای جانشینی عمر بودند همان روز با امام بیعت کردند. همان روز بیعت، مغیره پسر شعبه ی ثقفی به خانه ی امام رفت و گفت: «از روی خیر اندیشی می گویم که نگذار معاویه در حکومت شام بماند.» امام فرمود: «حتی یک لحظه وجود او را در شام تحمل نخواهم کرد.»
نقش مغیره در حوادث آن دوران بسیار جالب است. به احتمال بسیار قوی این ملاقات بیشتر برای اکتشاف بود نه مشورت و ظاهراً این ثقفی مکار می خواست به اصطلاح برای معاویه خبر دست اوّل فراهم کند. همانروزها طلحه و زبیر تقاضا داشتند حکومت بصره و کوفه به آنها واگذار شود و بعضی مشاوران امام می گفتند این کار برای راضی نگهداشتن آنها لازم است.
باید بدانیم که کوفه و بصره در حقیقت دو شهر نبود، دو اردوگاه بزرگ اسلام بود و مرکز حکومت همه ی قلمرو شرقی خلافت، یعنی ارمنستان و ایران تا در بند قفقاز و حدود آسیای مرکزی و مرزهای هندوستان. در آن وضع آشفته که معاویه در شام و عبدالله بن سعد بن ابی سرح در مصر بود، در یمن نیز عامل عثمان استقرار داشت و در حقیقت نیم غربی قلمرو خلافت عملاً زیر نفوذ مدینه نبود. نیم شرقی را نیز به کسانی چون طلحه و زبیر سپردن که تمایلات و تقاضایشان از پیش آشکار بود پیش در آمد خوشی نبود.
طلحه از طایفه ی تمیم بود و عایشه از مدتها پیش برای خلافت او کوشیده بود. زبیر پسر عوام اسدی شوهر خواهر عایشه و عمه زاده ی پیمبر صلی الله علیه و اله نیز از مسلمانان قدیمی بود و چون از قبایل معتبر قریش بود خودش را از ابوبکر و عمر برای خلافت شایسته تر می دانست و تمایلات او مکتوم نمانده بود. این دو مسلمان قدیمی در دوران ابوبکر و عمر و عثمان مکنتی گزاف اندوخته بودند. طلحه روزانه هزار درم درآمد خالص داشت. وقتی مرد سیصد بار طلا و دو ملیون درم و دویست هزار دینار نقد از او به جا ماند و ارزش املاکش سی هزار هزار یعنی سی میلیون درم بود. زبیر هزار برده و چهل میلیون درم به جای گذاشت. این مسابقه سران قوم در کار ثروت اندوزی بود که انگیزه ی شورش قبایل و قتل عثمان شده بود و اگر اریستوکراسی سر برداشته سرکوب نمی شد، اسلام که مبارزه ی بی دریغ با امتیازات طبقاتی یکی از مایه های اساسی تعلیمات آن بود از خط اصلی منحرف می شد.
نگهداشتن معاویه در شام و تسلیم نیمه ی شرقی قلمرو خلافت به دو تن از سران قریش که در اسلام سوابقی روشن داشتند اما تابع تمایلات اریستوکراسی قدیم بودند، آشکارا بر خلاف تعلیمات اسلام بود و امام اینکار را نکرد. در نتیجه ی یک عمر انس و استمرار، تعلیمات محمدی چنان در جان او نفوذ کرده بود که همه چیز را به مقیاس آن می دید. بیرون از تعلیمات اسلام هدفی نداشت و چنان در این مبادی روشن مستهلک شده بود که فرض انحراف از آن حتی به طور موقت و به مصلحت وقت، برای او پذیرفتنی نبود.
قبایل شورشی که او را نمودار صفای نخستین اسلام می دانستند، به دورش فراهم شدند. انصار که بدوران عثمان از تسلط جوئی و عشیره ی دوستی امویان خون به دل بودند و حاصل تلاش دورانهای قدیم را که در کار استقرار اسلام کرده بودند بازیچه اموی زادگان می دیدند، خلافت امام را استمرار دوران پیمبر صلی الله علیه و اله می شمردند و جزو یاران او شدند. جز آنها قبایلی که در دل جزیره در ناحیه ی نجد اقامت داشتند و به حکم صفای زندگی بیابانی اسلام را بی پیرایه همانطور که بود دوست می داشتند – چون قبیله ی طی و تمیم – به یاری علی علیه السلام شتافتند.
اریستوکراسی قدیم قریش که معاویه نمودار آن بود بر ضد علی علیه السلام قیام کرد. پیراهن خونین عثمان وانگشت بریده ی زن او نایله را به شام بردند. به گفته ی روایات مغیره، همان مرد مشکوک الحال در فراهم آوردن این وسیله ی تحریک عوام دستی داشت. در مسجد دمشق پیراهن خون آلود را نشان دادند و مردم قریش و وابستگانشان که از سالها پیش در دمشق و اطراف آن نان و نوایی داشتند و شمارشان از شصت هزار بیشتر بود به خونخواهی عثمان هم قسم شدند. میان جماعت گفتگو بود که قاتل عثمان علی علیه السلام است، برای آنکه قبایل شورشی خلافت او را تأیید کرده اند.
معاویه مال فراوان داشت. در ایام عمر به او نوشته بود که زمینهای بسیار از سران و سرداران رومی در شام به جا مانده است. عمر فرمان داد که همه را مصادره کن.
در آمد این املاک به گفته ی این عساکر سالانه شصت میلیون درم بود. تقدیر می خواست که سرمایه سرداران رومی بر ضد مسلمانی اصیل به کار افتد. این در آمد گزاف که به سالیان دراز قسمتی از آن ذخیره ی ایام مانده بود، آتش فتنه را روغن زد. برخی کسان که با معاویه موافق نبودند اما با علی علیه السلام مخالف بودند عملاً یار و مددکار معاویه شدند.
عایشه در مکه بود که شنید عثمان را کشته اند و او که تا عثمان زنده بود با کلماتی زننده از قبیل «کافر» و «گدای یهودی» بر ضد خلیفه ی سوم تبلیغ می کرد، وقتی شنید علی علیه السلام به خلافت رسیده مرثیه سرای عثمان شد و از خون خواهی او سخن آغاز کرد. یعلی بن منیه عامل عثمان در یمن که مبالغ عمده از خراج آنجا همراه داشت آتش افروز فتنه شد. طلحه و زبیر از امام اجازه حج خواستند و به اتفاق عایشه و کسانی از امویان و از جمله مروان، منشی عثمان راه بصره گرفتند که در آنجا قبایل دوستدار عثمان و از جمله بنی ضبه، اقوام زن او، نفوذ داشتند. به احتمال بسیار قوی مروان که باید او را آتش افروز جنگ جمل دانست از عمال معتمد معاویه بود و در راه انجام مقاصد او عثمان را به خطر کشتن داده بود.
پیش از آن امام قصد عراق داشت تا برای مقابله با معاویه آماده شود. زیرا عمده قبایل جنوبی و یمنی که دل با علی علیه السلام داشتند در کوفه و اطراف مقیم بودند. چند ماه بعد به سال سی و ششم هجرت بیرون بصره، میان علی علیه السلام و طلحه و زبیر جنگی رخ داد که در مدت یک روز قریب بیست هزار کس کشته شد. این جنگ را جنگ شتر نامیدند، برای آنکه عایشه در تخت روان بر شتری نشسته بود و در میدان جنگ حضور داشت. به گفته ی روایات در آن روز که یاران علی علیه السلام شتر عایشه را هدف کرده بودند از طایفه ی بنی ضبه طرفداران عثمان هفتاد دست در کار مهارداری شتر قطع شد. به گفته ی طبری، طرفداران عایشه پشکل شتر او را می شکستند و می بوییدند و می گفتند: «پشکل شتر مادرمان است، بوی مشک می دهد.»
طرفداران امام علیه السلام انصار مدینه و مهاجران قدیم و قبایل جنوبی و یمنی یا نجدی بودند و طرفداران طلحه و زبیر قبایل وابسته به قریش و دوستداران عثمان و قبیله ی زن او بودند. در این جنگ کفایت فرماندهی و شجاعت علی علیه السلام و خلوص یاران او نمودار شد. از هجده تا نوزده هزار کشتگان جنگ، یک هزار کس از طرفداران علی علیه السلام و باقی از گروه مخالفان بودند. طلحه به تیر مروان اموی کشته شد، زبیر نیز بیرون میدان جنگ کشته شد.
این جنگ خونین که به مقیاس جنگهای قبایلی، نتایجی وحشت انگیز داشت، برای معاویه فرصتی بود تا نیروهای خود را آماده کند و در عین حال همت و خلوص یاران علی علیه السلام را سست کرد؛ زیرا مبلغان معاویه همه جا فریاد می زدند که این جنگ برادر کشی برای چیست و چرا مسلمانان خون همدیگر را می ریزند؟ تبلیغ صلح، عوام بیخبر را فریب می داد و صلح و گذشت زمان به نفع معاویه بود؛ زیرا برای پخت و پزهای شبانه و فریب دادن مردم سست اعتقاد که می شد عقلشان را با برق طلا خیره کرد وقت لازم بود.
عاقبت به سال سی و هفتم هجرت در محلی به نام صفین بر ساحل فرات ما بین شام و عراق تصادم بزرگ رخ داد. از دو طرف نیرویی به تقریب دویست هزار آماده شده بود.
در اردوگاه معاویه بجز قبایل قرشی و وابستگانشان گروهی نیز از قبایل شامی بودند که از روزگاران قدیم اجیر شدن در جنگها حرفه ی آنها بود و بسیاریشان مسیحی بودند که به همدستی پسر ابوسفیان دشمن شماره ی یک اسلام به جنگ خلیفه ی شرعی و قانونی مسلمانان آمده بودند. در حقیقت این جنگ چیزی از خصائص بدر را همراه داشت.
تاریخ تکرار می شد. در بدرقرشیان اشراف منش به جنگ انصار یمنی و مهاجران پاک اعتقاد آمده بودند. در صفین قبایل قرشی مقیم شام و وابستگانشان به سرداری معاویه به جنگ باقیمانده مهاجران و انصار و قبایل جنوبی آمده بودند. باقیمانده مجاهدان بدر در اردوگاه علی علیه السلام بودند و بیست و پنج کس از آنها در این جنگ کشته شدند.
جنگ صفین قریب چهار ماه با فواصل کوتاه دوام داشت. درباره ی تلفات جنگ روایتهای گونه گون هست و گویی دست کم بیشتر از پنجاه هزار کس در این تصادمهای متوالی کشته شدند.
در عرصه ی نبرد همه جا پیروزی با علی علیه السلام بود. شهسوار بدر و سرباز جانباز و دلیر احد و احزاب همه جا پیشاپیش صف بود. زره ی او عقب نداشت، چون هرگز پشت به دشمن نمی کرد و همه جا برای دشمن مرگ و شکست می برد. اما در عرصه ی تبلیغ و فریب عوام، معاویه همدستانی چون عمروبن عاص و مغیره و کیسه های طلا داشت که آفت مردان سست اعتقاد زبون است.
عمار یاسر از مسلمانان قدیم و دلیران بدر و محرم پیمبر صلی الله علیه و اله در اردوگاه علیعلیه السلام بود. تقریباً همه می دانستند که در آن روزهای اوّل هجرت در مدینه وقتی مسجد می ساختند و مسلمانان و از جمله خود پیمبر صلی الله علیه و اله برای بنا خشت بدوش می کشیدند، یکی از مسلمانان و شاید عثمان چند خشت اضافی بدوش عمار نهاد و بار او را سنگین کرد. عمار به شکایت پیش پیمبر صلی الله علیه و اله رفت و باجدی آمیخته به هزل گفت اینها می خواهند مرا بکشند و پیمبر صلی الله علیه و اله فرمود: «نه عمار کسانی که تو را می کشند گروه یاغیان اند.»
در یکی از روزهای جنگ صفین عمار در میدان کشته شد و گفتگو در اردوگاه معاویه افتاد که به حکم حدیث پیمبر صلی الله علیه و اله معلوم می شود ما یاغیانیم، چون که عمار را یاران ما کشته اند. و معاویه که گویی هنر دروغزنی و قلب حقیقت را از امیه و عبد شمس به ارث برده بود، در جمع بانگ زد که ما عمار را نکشتیم، علی علیه السلام کشت که او را به جنگ آورد. اگر در خانه اش مانده بود کشته نمی شد. و خاطر عامیان که شکستگی آن را با طلا بندهای محکم زده بودند آسوده شد. وقتی علی علیه السلام این سخن را شنید گفت: «از این قرار در جنگ احد نیز پیمبر صلی الله علیه و اله قاتل حمزه بود که او را به جنگ آورده بود.»
ولی مگر عامه ی اجیر که از برق طلا و بوی خون مست بودند گوش استماع داشتند!
عاقبت جنگ به مرحله ی قطعی نزدیک شد. دو گروه به دنبال یک روز خونین شب را نیز به پیکار بودند و این شب را لیله الهریر نام دادند. شاگرد باوفای محمد و سردار بزرگ اسلام در این شب در اوج توفیق و ظفر بود و صبحگاهان می شد اطمینان داشت که یک بار دیگر جنگ بدر به مقیاسی بزرگتر تکرار شده و اریستوکراسی مکار قریش از پا درآمده است. معاویه در اردوگاه خود اسب خواسته بود تا فرار کند. سران سپاه علی علیه السلام در کار تصفیه ی مقاومت های ناچیز پراکنده بودند. تاریخ از پس انحرافهای غم انگیز در مسیر خود می افتاد، اسلام راه خود را دنبال می کرد. پیکار کوچه های مکه و بدر و احد و احزاب به نفع انسانیت محروم اشرافزده ی استثمار شده، شکوفان می شد. اما ناگهان ورق برگشت اوراق قرآن مجید دستاویز شد.
روباه پیر عرب عمر و ابن عاص گوی فتح را از دامن سپاه فاتح ربود. از اردوگاه شام بانگ برآمد که ما مسلمانیم و این قرآن میان ما و شما حاکم است، بسیاری از آنها که بر ضد اسلام شمشیر کشیده بودند ورقی یا جزوه ای از قرآن را بر نیزه ها داشتند. قرآن که همه مایه ی آن تجدید حیثیت انسانی و محو استثمار و لغو امتیازات طبقاتی بود، دستاویز بقای استثمار شد. تاریخ از این مضحکه های فاجعه ساز مکرر داشته است. بعضی ساده لوحان طرفدار امام با خبر به نزد وی دویدند. امام فرمود اعتنا نکنید قرآن معانی گونه گون دارد. فریب دشمن را نخورید من بهتر از آنها از هدف و معنای قرآن خبر دارم. اما حیله کارگر شده بود. جمعی از خشکه مقدسان قوم می گفتند چگونه به قرآن بی اعتنایی کنیم! در میان این فریب خوردگان خوش نیت، فریب خوردگان طلا نیز بودند. اشعث بن قیس کندی و برک تمیمی، همانکه بعدها در توطئه رمضان مأمور کشتن معاویه شد، رویاروی امام فریاد زدند که ترا هم مثل عثمان می کشیم. کار آشفتگی بالا گرفت. جمعی از آنها که بعدها به نام خوارج شهره شدند و غالبشان مردمی معتقد بودند و نمازخوان و قرآن خوان اما ساده لوح نزدیک به احمق، امام را تهدید می کردند که مالک اشتر را از عرصه ی نبرد دور کند و گرنه او را می کشند. مالک به پیغام امام نیامد، پاسخ داد که ساعتی وقت باید تا آخرین مقاومت دشمن را بشکنم. امام پیغام داد زودتر برگرد که خطر اینجاست، و این سردار رشید شجاع که تقدیر می خواست بعدها با عسل زهرآلود معاویه در بستر بمیرد شکسته دل و غمگین در اوج ظفر عقب نشینی کرد. اریستوکراسی غدار از خطر جست، معاویه فرار نکرد.
گفته شد دو حَکَم تعیین کنند. معاویه عمر و بن عاص را تعیین کرد. علی علیه السلام می خواست عبدالله بن عباس را معین کند. سران قبایل جنوبی گفتند یک قرشی بس است. نباید همه کارها به دست قرشیان باشد و این کلمه بیش از مقاله های مفصل روح آشوب بر ضد قرشیان امتیاز جو را نشان می دهد. بناچار زیر فشار سران قبایل، امام رضایت داد که ابوموسی اشعری از طرف او در حکمیت شرکت کند. ابوموسی مردی بود قرآن خوان اما زبون و سست رأی و خشکه مقدس و ابله نمای. پیش از صفین وقتی در کوفه می خواسته بودند قبایل را به یاری امام آماده کنند، او که حکومت کوفه را از وی داشت به مخالفت برخاسته بود. نتیجه ی حکمیت از پیش معلوم بود که جز آشفتگی نبود و اگر جز این بود اجرا شدنی نبود.
خیلی زود همانها که امام را به قبول حکمیت وادار کرده بودند بانگ برداشتند که حکمیت کفر است و الحاد و انسانها حق ندارند درباره دین خدا حکمیت کنند. رویاروی علی شهسوار اسلام و نخستین مسلمان مرد، بانگ زدند که اگر از کفر توبه نکنی خونت هدر است. تبلیغات معاویه در میان مردم خوش نیت و ساده لوح زمینه ی مناسبی به دست آورده بود. این جمع را به نام خوارج نامیده اند. چند هزار کس از آنها که جزو یاران علی علیه السلام بودند از او جدا شدند و در اطراف کوفه و جاهای دیگر به قتل و غارت مسلمانان پرداختند. اینکار را از روی اعتقاد می کردند؛ زیرا به اعتقاد آنها هر که نمی گفت حکمیت کفر است خونش هدر بود و مالش مباح و بی درنگ او را می کشتند. امام علیه السلام که بار دیگر برای جنگ معاویه آماده می شد بناچار بر کنار رود نهروان با خوارج روبرو شد و در یک نبرد کوتاه چند هزار کس از آنها را به خاک ریخت. طبعاً جنگ با معاویه به تأخیر افتاد و نیروی یاران امام سستی گرفت، طلای معاویه در کوفه نفاق افکنده بود.
گفتارهای نهج البلاغه که در آن دوران به ترغیب جهاد ادا شده کلمات نیست، شعله های ایمان و خلوص است و نمودار رنج عمیق یک جان والا و غمین از سست مایگی ابنای زمان که در صف زیباترین آثار ادبی جهان جای دارد و آن را با کمی فاصله از قرآن، همسنگ بلاغت پیمبر صلی الله علیه و اله کرده اند.
معاویه راه سلطنت خود را هموار کرده بود اما تا علی علیه السلام زنده بود آرام نداشت و نقش خود را در خطر شکست می دید. عاقبت به گفته ی روایات سه کس از خوارج در ماه رمضان در مسجد الحرام پیمان کردند که سال بعد در ماه رمضان در یک شب معین علی علیه السلام و معاویه و عمرو بن عاص را که آشفتگی کار مسلمانان از آنهاست، به هنگام نماز در مسجد بکشند.
ابن ملجم مأمور کشتن علی علیه السلام شد. این نیز از عجایب است که برگ تمیمی مأمور کشتن معاویه فقط زخم مختصری به او زد، یا گفتند زده، و معاویه آزادش کرد. عمرو بن عاص آن شب به مسجد نرفت، دیگری را به جای خود فرستاد که کشته شد. از این قرائن روشن چیزی از خفایای کار را آشکارا می توان خواند. امام که از خطر جنگهای هول انگیز سالم آمده بود در شب نوزدهم رمضان در مسجد کوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی، یکی از همان سه کس، ضربتی سخت خورد که سرش را شکافت و بانگ برداشت که به خدای کعبه به آسایش رسیدم.
حوادث دهر و حماقت عوام و آشوب خشکه مقدسان، جان پاک ابر مرد تاریخ را چنان رنجور کرده بود که مرگ نابهنگام و خالی کردن صف پیکار را آسایشی شایسته می یافت. دو روز بعد این جان والا به مرجع جانهای مطمئن پیوست. بی گفتگو افسانه ی رمضان یک توطئه بزرگ سیاسی بود و معاویه پیش از همه از آن بهره برداری کرد. کمی بعد بی دغدغه عنوان خلافت پیمبر صلی الله علیه و اله گرفت و یزید را جانشین خویش کرد. باقیماندگان اشراف مکه پس از پنجاه سال نیرنگ مداوم علمداران اسلام شدند و آنها که در آن سالهای وحشت و بیم جان بر کف و شمشیر به دست در بدر و احد و احزاب در راه استقرار اسلام کوشیده بودند در فخ و حره و عاشورا انتقام بدر را پس دادند اسلام که بانگ می زد از دیدگاه من سید قرشی و برده حبشی برابرند بازیچه ی مطامع اریستو کراسی کهن شد، ضد انقلاب مسلمانی به اوج قوت رسید و این موج شوم هرگز باز پس نرفت.

پی نوشت :

منبع : علی ابر مرد تاریخ، تهران: انتشارات کتابخانه ی بهجت، ۱۳۵۵، صفحات ۶۶ تا ۷۹

درباره‌ی نیاز جهان