زندگینامه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع )

EmamKhazem_NiazeJahan.jpg

ویژگیهاى زندگى امام کاظم (ع )
پـس از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مـقـام امـامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر (عـلیـهـمـاالسـلام ) (یـعـنى امام کاظم (علیه السلام ) ) رسید، او سزاوار امامت بود چرا که داراى هـمـه جـهـات کـمـال و فـضـایـل بـود و پدرش امام صادق (علیه السلام ) به امامت او تصریح نمود و نیز اشاراتى در این باره کرد.
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) در روسـتـاى ((اَبـواء)) (بـیـن مـکـّه و مـدیـنـه ) در سال ۱۲۸ هجرى (شنبه ، هفتم ماه صفر) دیده به جهان گشود و در بغداد در زندان ((سندى بـن شـاهـک )) درشـشـم مـاه رجـب سـال ۱۸۳هـجـرى ،درسن ۵۵ سالگى از دنیارفت .
مـادرش بـه نـام ((حـَمـیـده بـربریّه )) اُمّ ولد بود. و مدّت امامت و جانشینى او از پدرش ۳۵ سـال بـه طـول انـجـامـیـد. کـُنـیـه او ابـا ابـراهـیم ، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان ((عبدالصّالح )) شهرت داشت و نیز از القاب مشهور او ((کاظم )) است .


دلایل امامت امام کاظم (ع )

۱ ـ امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) بـه امـامت امام کاظم (علیه السلام ) بعد از خود تصریح نـمـود، راویـان بـسـیـار این مطلب را نقل کرده اند و در میان آنان افراد برجسته و اصحاب خـاصّ امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) کـه رازدار آن حـضـرت و مورد وثوق او بودند، مانند: مـفـضّل بن عمر جُعفى ، معاذ بن کثیر، عبدالرّحمان بن حجّاج ، فیض بن مختار و افراد دیگر که ذکر آنان به درازا مى کشد.
۲ ـ ((مـفـضـّل بـن عـمـر)) مـى گـوید: در محضر امام صادق (علیه السلام ) بودم ، حضرت ابـاابـراهیم موسى (علیه السلام ) که دوران کودکى را مى گذراند، وارد شد، امام صادق (علیه
السلام ) به من فرمود:
((وصـیـّت مـرا در بـاره او (امـام کـاظـم ) بـپذیر و جریان (امامت ) او را تنها به اصحاب و دوستان مورد اطمینان خود بگو)).

۳ ـ ((مـعـاذ بن کثیر)) مى گوید: به امام صادق (علیه السلام ) عرض  کردم ، از خداوندى کـه ایـن مـقـام (امـامت ) را از جانب پدرت به تو داده ، خواستم که همین مقام را از جانب تو در حالى که زنده هستى به جانشین شما بدهد. امام صادق (علیه السلام ) فرمود:((خداوند این درخواست تو را، انجام داده است )).
عـرض کردم :قربانت گردم ! جانشین شما کسیت ؟ آن حضرت به امام کاظم (علیه السلام ) عبد صالح که خوابیده بود اشاره کرد و او در آن زمان کودک بود.
۴ ـ ((عبدالرّحمان بن حجّاج )) مى گوید: به محضر امام صادق (علیه السلام ) رفتم او را در اطـاقى یافتم که دعا مى کرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاى پـدرش ((آمین )) مى گفت ، به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم : قربانت گردم ! من پیوند خاصّى با شما دارم و خدمتگذار شما هستم ، امام بعد از شما کیست ؟!
فرمود:((یا اَبا عَبدِالرَّحْمان ! اِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَاسْتَوَتْ عَلَیْهِ)).
((اى ابـوعـبـدالرحمان ! موسى زره (پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) را پوشیده و این لباس بر اندام او زیبنده و رساست )).
گـفـتـم : بـعـد از ایـن سـخـن (امـام بـعـد از شـمـا را شـنـاختم ) دیگر احتیاج به هیچ چیز (و دلیل دیگر) ندارم
۵ ـ ((فـیـض بـن مختار)) مى گوید: به امام صادق (علیه السلام ) عرض  کردم : دستم را بـگـیـر و از آتش دوزخ نجات بده ، بعد از تو چه کسى (امام ) بر ماست ، در این هنگام امام کـاظـم کـه کـودک بـود وارد شـد، امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) در پـاسـخ بـه سـؤ ال من اشاره به امام موسى کاظم (علیه السلام ) کرد و فرمود:
((هـذا صـاحـبـکـم فـَتـَمـَسَّکْ بـِهِ؛ ایـن اسـت صـاحـب (و امام ) شما پس به او تمسک کن )). و  دلایل بى شمار دیگر در این راستا وجود دارد.
بزرگان شیعه در جستجوى امام حـقّ
((هـشـام بـن سـالم )) مـى گـویـد: بعد از وفات امام صادق (علیه السلام ) من با محمّد بن نعمان (مؤ من الطّاق ) در مدینه بودیم ، دیدیم مردم در مورد امامت ((عبداللّه بن جعفر)) اجتماع کـرده بـودنـد و مـى گـفتند: امام بعد از پدرش ، اوست . ما به حضور ((عبداللّه بن جعفر)) رفـتـیـم ، دیـدیـم جـمـعـیـّت بـسـیـارى در حـضـور او هـسـتـنـد، مـا از او زکـات اموال پرسیدیم که به چه مقدار باید برسد تا زکات آن واجب شود؟
گفت : در دویست درهم ، پنج درهم زکات واجب است ، پرسیدم از صد درهم چطور؟ گفت :((دو درهم و نیم زکات دارد)). گفتیم : به خدا سوگند! حتى ((مرجِئه )) این را نمى گویند.
گـفـت :((سـوگـنـد بـه خـدا! نـمـى دانـم آنـان چـه مـى گـویـنـد)). از مـنـزل عـبـداللّه گـمـراه و حـیـران بـیـرون آمـدیـم و مـن بـا ابـوجـعـفـر احـول (مـؤ مـن الطّاق ، یکى از شاگردان امام صادق ) در یکى از کوچه هاى مدینه نشستیم و بـر اثـر نـاراحـتـى گـریـه کـردیم ، حیران و سرگردان بودیم و نمى دانستیم به کجا بـرویـم و سراغ چه کسى را بگیریم ؟باخود مى گفتیم به سوى ((مرجئه ))
بگرویم یا زیدیه ، یا معتزله ،یا قَدَریّه ؟!.
در هـمـیـن فـکر و تردید بودیم ، ناگهان پیرمردى را دیدم که او را نمى شناختم ، به من اشـاره کـرد، تـرسـیـدم کـه مـبـادا از جـاسـوسـهـاى مـنـصور دوانیقى (دوّمین خلیفه عباسى ) بـاشـد؛زیـرا مـنـصور در مدینه جاسوسهایى گمارده بود تا از اجتماعات مردم بعد از امام صادق ( علیه السلام ) گزارش دهند تا آن فردى را که به دورش جمع شده اند، دستگیر کـرده و گـردنـش را بـزنـند لذا ترسیدم که این پیرمرد یکى از آن جاسوسها باشد، به دوسـتـم مؤ من الطاق گفتم :((از من کناره بگیر که در مورد جان خودم و تو نگران هستم ، آن پیرمرد مرا خواسته نه تو را، از من دور شو تا به هلاکت نرسى و خودت بر هلاکت خودت کمک نکن )). مؤ من الطّاق از من ، فاصله بسیار گرفت و رفت .
و مـن بـه دنـبال پیرمرد به راه افتادم ، در حالى که گمان مى کردم به دست او گرفتار شـده ام و دیـگر راه نجاتى نیست ، همچنان به دنبال او مى رفتم به گونه اى که تسلیم مـرگ شـده بـودم ، تـا ایـنـکه پیرمرد مرا به خانه امام کاظم (علیه السلام ) برد، به من گفت :((خدا تو را مشمول رحمتش  سازد، وارد خانه شو!)).
وارد خـانه شدم ، تا امام کاظم (علیه السلام ) مرا دید، بدون سابقه ، آغاز به سخن کرد و فرمود:
((اِلَىَّ اِلَىَّ، لا اِلَى الْمـُرْجِئَهِ وَلا اِلَى الْقَدَرِیَّهِ وَلا اِلىَ الزَّیْدِیَّهِ وَلا اِلىَ الْمُعْتَزِلَهِ وَلا اِلَى الْخَوارِجِ)).
((بـه سـوى من بیا، به سوى من بیا، نه به سوى مرجئه و نه قدریّه و نه زیدیه و نه معتزله و نه به سوى خوارج )). پرسیدم :((فدایت شوم ! پدرت از دنیا رفت ؟)). فرمود:((آرى )).
گفتم : مقام امامت بعد از او به چه کسى محول شده است ؟ فرمود:((اگر خدا بخواهد تو را به راه درست هدایت مى کند)). گفتم : فدایت شوم ! برادرت عبداللّه ، گمان مى کند که امام بعد از پدرش  مى باشد. فرمود:((عبداللّه مى خواهد خدا را عبادت نکند)). گفتم : فدایت شوم ! امامت بعد از امام صادق (علیه السلام ) از آن کیست ؟ فرمود:((اگر خدا بخواهد، تو را به راه درست هدایت مى کند)). گفتم : فدایت شوم ! تو همان امام هستى ؟ فرمود:((من آن را نمى گویم )). با خود گفتم : من در سؤ ال کردن ، راه صحیحى را انتخاب نکرده ام . سپس به او عرض کردم : فدایت شوم ! آیا تو امام دارى ؟ فـرمـود:((نه )) در این هنگام دگرگون شدم و شکوه و عظمتى از امام کاظم (علیه السلام ) مرا فراگرفت که جز خدا آن را نمى داند.
سـپـس عـرض کـردم : فـدایـت شـوم ! از تـو سـؤ ال مـى کنم ، همانگونه که از پدرت سؤ ال مى کردم فرمود:((سؤ ال کن تا آگاه گردى ، ولى آن را شایع نکن ، چرا که اگر شایع کنى سر بریدن در کار است (و دژخیمان طاغوت به تو دست یابند و گردنت را بزنند))). سـؤ الهـایـى کـردم ، او را دریـاى بى کران یافتم ، گفتم : فدایت شوم ! شیعیان پدرت گمراه و سرگردانند، آیا این موضوع را با آنان در میان بگذارم و آنان را به سوى امامت شما دعوت کنم ؟ با اینکه شما از من خواستى که موضوع را کتمان کنم ؟ فرمود: آن افرادى را که در آنان رشد و عقل دیدى ، به  آنان جریان را بگو، ولى از آنان پـیـمـان بـگیر که آن را فاش نسازند و گرنه سر بریدن در کار است (و با دست اشاره به گلویش کرد) ((هـشـام )) مـى گـویـد: پـس از آن ، از حـضور امام کاظم (علیه السلام ) بیرون آمدم و مؤ من الطّاق را دیدم ، گفت چه خبر؟ گفتم : هدایت است و داستان را براى او تعریف کردم . سـپـس زُراره و ابـابـصـیـر را دیـدیم که به محضر امام کاظم (علیه السلام ) رفته اند و کلامش را شنیده اند و سؤ ال کرده اند و به امامت امام کاظم (علیه السلام ) باور نموده اند، سپس گروههایى از مردم را دیدم که به حضور آن حضرت رسیده اند و هرکسى به خدمت او رفـتـه ، بـه امـامـت او مـعـتقد شده است مگر گروه و دسته عمّار ساباطى (که معتقد به امامت عـبـداللّه شـدنـد و بـعـد هـسـتـه مـرکـزى فـرقـه فـَطـَحـِیـّه تـشـکیل شد) ولى در آن هنگام در اطراف عبداللّه بن جعفر، جز اندکى از مردم ، کسى نمانده بودند. داستان غمبار انگیزه شهادت امام کاظم (ع ) انـگـیزه دستگیرى امام کاظم (علیه السلام ) : بزرگان اصحاب امام کاظم (علیه السلام ) در مورد سبب دستگیرى امام کاظم (علیه السلام ) به دستور هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسى ) چنین نقل مى کنند: ((هارون پسرش (محمّد امین ) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (که از شیعیان و معتقدان به امامت امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) بـود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعلیم و تربیت او بکوشد)).
یـحـیـى بن خالد برمکى ، به جعفر بن محمّد بن اشعث ، حسادت ورزید و با خود گفت اگر خـلافـت بـعد از هارون به پسر او (محمد امین ) برسد، دولت من و فرزندانم (یعنى دولت برمکیان در
دستگاه هارون ) نابود خواهد شد.

یـحیى در مورد جعفر بن محمّد، به نیرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را به دام هـارون بـیـنـدازد) یـحـیـى در ظـاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار کرد و با او انس و الفـت گـرفـت و بـسـیـار بـه خـانـه جـعـفـر مـى رفـت و کـارهـاى او را بـا کمال مراقبت ، پیگیرى مى نمود و مخفیانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و چیزهایى هـم خـودش مـى افـزود تـا هـارون را بر ضدّ جعفر تحریک کند. تا اینکه روزى یحیى به بعضى از نزدیکان مورد اطمینانش گفت :((آیا شما کسى را از دودمان ابوطالب مى شناسید که فقیر باشد تا (او را تطمیع کرده و) به وسیله او به جستجو و تحقیق بپردازیم ؟)). آنان ((على بن اسماعیل بن جعفر صادق )) (نوه امام صادق (علیه السلام ) و برادرزاده امام کاظم (علیه السلام ) ) را به این عنوان معرّفى کردند. عـلى بـن اسـمـاعـیـل در مدینه بود، یحیى براى او مالى (مبلغى هنگفت ) فرستاد و او را به آمـدن نـزد هـارون تـشـویـق کرد و وعده احسانهاى دیگر به او داد و او آماده براى رفتن به بغداد گردید.
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) از مـوضـوع آگـاه شـد، عـلى بـن اسماعیل را طلبید و به او فرمود:
((اى برادرزاده ! مى خواهى کجا بروى ؟)).
او گفت : مى خواهم به بغداد بروم .
فرمود:((براى چه قصد مسافرت دارى ؟)).
او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلکه پولى به دست آورم ).
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((من قرضهاى تو را ادا مى کنم و باز به تو نیکى خواهم کرد)). عـلى بـن اسـماعیل به سخن امام کاظم (علیه السلام ) توجّه نکرد و تصمیم گرفت تا به بغداد برود .
امام کاظم (علیه السلام ) او را طلبید و به او فرمود:((اکنون مى خواهى بروى ؟!)).
او گفت : آرى .
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((بـرادرزاده ام ! خـوب تـوجـه کـن و از خدا بترس و فـرزنـدان مـرا یـتـیـم مـکـن )). سـپـس امـام کـاظـم (عـلیه السلام ) دستور داد سیصد دینار و چـهارهزار درهم به او دادند، وقتى که او از حضور امام کاظم (علیه السلام ) برخاست ،امام بـه حـاضرین فرمود:((سوگند به خدا در ریختن خون من ، سعایت مى کند و فرزندانم را یتیم مى نماید)). حـاضـران عـرض کـردنـد: فـدایـت گـردیـم ! شـمـا ایـن را مـى دانـیـد و در عـیـن حال به او کمک مى کنید و نیکى مى نمایید؟! امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((آرى طـبـق نـقـل پـدرانـم رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: وقتى که رشته خویشى بریده شد و سپس پیوند یافت و بار دوّم بریده شد، خداوند آن را خواهد برید)).
من مى خواهم بعد از بریدن او، آن را پیوند دهم تا اگر بار دیگر او آن را برید، خداوند از او ببرد.

* * *
گویند: على بن اسماعیل به بغداد مسافرت کرد و با یحیى برمکى ملاقات نمود و یحیى آنـچـه دربـاره امـام کاظم مى خواست از او پرسید و آنچه از او شنیده بود، چیزهاى دیگرى بـر آن افـزود و بـه هـارون خـبـر داد و سـپـس خـود عـلى بـن اسماعیل را نزد هارون برد. هـارون از عـلى بـن اسـمـاعـیـل ، در مـورد عـمـویـش مـوسـى بـن جـعـفـر (عـلیـه السلام ) سؤ ال
کـرد. او بـه سـعـایـت و بـدگـویـى از امـام پـرداخـت و بـه دروغ گـفـت :((پـولهـا و اموال از شرق و غرب جهان براى موسى بن جعفر (علیه السلام ) مى آورند و او مزرعه اى بـه سـى هـزار
دیـنـارخـریـده که نامش  ((یسیر)) است ، وقتى پولها را نزد صاحب مزرعه بـردنـد، او گـفـت کـه من از این نوع پولها نمى خواهم و نوع دیگر مى خواهم ، به دستور موسى بن جعفر (علیه السلام ) سى هزار دینار دیگر براى او بردند)). وقتى که هارون (این دروغها را) از او شنید دستور داد دویست هزار درهم به او بدهند تا به بعضى از نواحى برود و با آن به زندگیش ادامه دهد.

مرگ نکبتبار على بن اسماعیل
((عـلى بـن اسـمـاعـیـل )) به ناحیه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عیّاشى ) پولش تمام شـد، کـسـانـى را نـزد هـارون بـراى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براى گـرفـتـن پـول رفـتـنـد، او در انـتـظار رسیدن پول ، دقیقه شمارى مى کرد و در همین ایّام روزى بـه مستراح رفت ، آنچنان به اسهال مبتلا شد که روده هایش بیرون آمد و خودش به زمـین افتاد، همراهانش آمدند و هرچه کردند که آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممکن نـشـد، نـاگـزیـر او را بـا همان حال از مستراح برداشته و بیرون آوردند و در همان وضع (زشـت و وخـیـم ) کـه در حـال جـان کـنـدن بـود، بـراى او از جـانـب هـارون پـول آوردنـد، او نـگاهى به آن پولها کرد و گفت :((ما اَصْنَعُ بِهِ وَاَنَا فِى الْمَوْتِ؛ من که در حال مرگ هستم ، این پولها را براى چه مى خواهم ؟!)).
هارون و دستگیرى امام کاظم (ع ) هـارون الرّشید همان سال عازم مکّه براى انجام حجّ شد، نخست به مدینه رفت و در همین وقت دستور دستگیرى امام کاظم (علیه السلام ) را داد.
نقل شده : وقتى که هارون وارد مدینه شد، امام کاظم (علیه السلام ) با جمعى از بزرگان مـدیـنـه بـه اسـتـقـبـال او رفـتـنـد، سـپـس امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) طـبـق معمول به مسجد رفت . هارون شبانه کنار قبر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و (ریـاکـارانه ) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصمیمى که دارم از تو معذرت مى خواهم ، تصمیم دارم موسى بن جعفر را زندانى کنم ؛ زیرا او مى خواهد ایجاد اختلاف و پراکندگى بین امّت تو نماید و خون مردم را بریزد.
سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) را گرفتند و نزدش بردند، آن حضرت را (به دستور او) به زنجیر بستند، دو هودج ترتیب دادند، آن حضرت را در یکى از آن هـودجـهـا کـه بـر پشت استر بود، سوار کردند و هودج دیگرى بر پشت استر دیگر بـود و همراه هر دو هودج ، سوارانى فرستاد و سپس (در بیرون مدینه ) سواران ، دودسته شدند یک دسته به سوى بغداد و دیگرى به سوى بصره روانه شدند، امام کاظم ( علیه السلام ) در هودجى بود که به سوى بصره حرکت مى کرد و هارون با این کار مى خواست مردم از اینکه امام کاظم (علیه السلام ) به سوى بصره رفت یا بغداد، بى خبر بمانند و سـواران هـمـراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى که امام کاظم (علیه السلام ) را مى بـردنـد، دسـتور داد که وقتى به بصره رسیدند، امام کاظم (علیه السلام ) را در بصره بـه ((عیسى بن جعفر بن منصور)) تحویل دهند و او در آن روز (به عنوان رئیس زندان ) در بصره بسر مى برد.
امام کاظم (ع ) در زندانهاى مختلف
۱ ـ در زنـدان عـیـسـى بن جعفر: سواران ، امام کاظم (علیه السلام ) را به بصره آوردند و بـه ((عـیـسـى بـن جـعـفـر)) تـحـویـل دادنـد و آن بـزرگـوار یـک سال را در بصره در زندان عیسى گذراند. هـارون بـراى ((عـیـسـى بـن جـعـفـر)) نـامـه نـوشـت کـه مـوسـى بـن جـعـفـر را بـه قـتـل بـرسـان ، وقـتـى ایـن نـامـه بـه دست عیسى رسید، بعضى از دوستان نزدیک و مورد اطمینان خود را طلبید و نامه هارون را براى آنان خواند و در این باره با آنان به مشورت پرداخت . آنان به او گفتند که : ((دست به کشتن امام نیالاید و از هارون بخواهد تا او را در این مورد معاف دارد)).
عـیـسـى نـامه اى به هارون نوشت و در آن یادآورى کرد که :((مدّت طولانى موسى بن جعفر (عـلیـه السـلام ) در زنـدان مـن بـوده و مـن در ایـن مـدّت او را آزمـودم و جـاسوسهایى بر او
گـمـاشـتم ، چیزى از او نیافتم جز اینکه همواره به عبادت بسر مى برد، حتى شخصى را ماءمور مخفى کردم تا دعاى او را بشنود، او گزارش داد که موسى بن جعفر (علیه السلام ) در دعاى خود بر من وبر تو، نفرین نمى کند و ما را به بدى یاد نمى نماید و براى خود جز آمرزش و رحمت الهى را درخواست نمى نماید، اینک کسى را به اینجا بفرست تا موسى بـن جـعفر (علیه السلام ) را به او بسپارم و گرنه او را آزاد مى کنم ؛ زیرا از نگهداشتن او در زندان رنج مى برم )). نـقـل شـده : یـکـى از جاسوسان به ((عیسى بن جعفر)) گزارش داد که از موسى بن جعفر( علیه السلام ) در زندان این دعا را بسیار شنیده است :
((اَللّهُمَّاِنَّکَ تَعْلَمُاَنِّى کُنْتُ اَسْاءَلُکَ اَنْ تَفْرِغَنِى لِعِبادَتِکَ وَقَدْ فَعَلْتُ فَلَکَالْحَمْدُ))
((خدایا! تو مى دانى که من از درگاهت مى خواستم که مرا درجاى خلوتى براى عبادت تو، قرار دهى و تو این خواسته ام را اجابت کردى ، تو را حمد مى گویم و از تو سپاسگزارم )).
۲ ـ در زنـدان فـضـل بـن ربـیع : وقتى که نامه عیسى به هارون رسید، هارون شخصى را مـاءمـور کـرد کـه بـه بـصـره بـرود و موسى بن جعفر (علیه السلام ) را از زندان عیسى تـحـویـل بـگـیـرد و بـه بـغـداد روانـه سـازد و بـه ((فـضـل بـن ربـیـع )) (یـکـى از وزیران ) تحویل دهد. او همین ماءموریّت را انجام داد و امام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) را بـه بـغـداد آورد و بـه فضل بن ربیع تسلیم نمود.
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) مـدّت طـولانـى تـحـت نـظـر فضل بن ربیع در بغداد بسر برد.

هـارون از فـضـل بـن ربـیـع خـواسـت کـه امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) را بـه قـتـل بـرسـاند، ولى او نیز از این کار سرباز زد، هارون در نامه اى به او دستور داد تا موسى بن جعفر (علیه السلام )رابه ((فضل بن یحیى )) بسپارد.
۳ ـ در زنـدان فـضـل بـن یـحـیـى بـرمـکى : فضل بن یحیى ، امام کاظم (علیه السلام ) را تـحـویـل گـرفـت و در یکى از اطاقهاى خانه اش جا داد، دیدبانانى بر او گماشت ، آنان گـزارش دادنـد کـه مـوسـى بـن جـعـفـر (عـلیـه السـلام ) هـمـواره بـه عـبـادت اشـتـغـال دارد و تـمـام شـب را بـا نـمـاز و قرائت قرآن به صبح مى آورد و سرگرم دعا و کـوشـش بـراى عـبـادت اسـت و بسیارى از روزها را روزه مى گیرد و روى خود را از محراب عبادت به سوى دیگر نمى گرداند.
فـضـل بـن یـحیى و قتى که امام را چنین یافت ، گشایشى در کار او نمود و احترام شایانى به آن حضرت مى کرد. خبر احترام یحیى از امام کاظم (علیه السلام ) به هارون رسید و او در آن وقـت در ((رِقـّه )) (مـحـلّى نـزدیـک بـغـداد) بـود، نـامـه اى بـراى فـضـل بـن یـحـیـى نـوشـت : امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) را احـتـرام نـکن ، بلکه او را به قتل برسان . فـضـل از دستور هارون سرپیچى کرد و دستش را به خون مقدّس امام کاظم (علیه السلام ) نـیـالود. ایـن خبر به هارون رسید، بسیار خشمگین شد، فورا (دژخیم بى رحم خود) مسرور خـادم
را طـلبید و به او گفت : هم اکنون به بغداد برو و از آنجا بى درنگ نزد موسى بن جـعـفـر برو، اگر او را در آسایش و رفاه دیدى ، این نامه را به ((عبّاس بن محمّد)) بده و بـه او فـرمـان بـده کـه آنـچـه در ایـن نـامـه نـوشـتـه شـده بـه آن عمل کند.
۴ ـ در زنـدان سـنـدى بـن شاهک : هارون نامه دیگرى به مسرور خادم داد و به او گفت : این نـامـه را نیز به سندى بن شاهک (زندانبان بى رحم یهودى ) بده ، در آن نامه دستور داده بود که هرچه ((عباس بن محمّد)) دستور داد، سندى بن شاهک از او اطاعت کند.
((مـسـرور خـادم )) به بغداد آمد و به خانه ((فضل بن یحیى )) وارد شد، کسى نمى دانست که مسرور براى چه آمده است ؟ او یکسره نزد امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) رفت و او را هـمانگونه که به هارون خبر داده بودند در رفاه و آسایش دید و از آنجا بى درنگ نزد عبّاس بن محمّد و سندى بن شاهک رفت و نامه هاى هارون را به این دو نفر رساند.
طـولى نـکـشـیـد کـه دیـدنـد مـاءمـور عـبـّاس بـن مـحـمـد بـا عـجـله بـه خـانـه فـضـل بن یحیى آمد،
فضل ، وحشتزده و هراسناک شد و همراه ماءمور، نزد ((عبّاس بن محمد)) رهـسـپـار گـردیـد. عـبـاس چـنـد تـازیـانـه و تـخـت مـانـنـدى طـلبـیـد و دسـتـور داد فضل بن یحیى را برهنه کردند و
سندى بن شاهک ، صد تازیانه جلو روى عباس بن محمّد بـه فـضـل بـن یـحـیـى زد. سـپـس فـضل در حالى که برخلاف وقت ورود، پریشان و رنگ بـاخـتـه بـود، از خـانـه عباس بیرون آمد و به مردمى که در سمت چپ و راست بودند، سلام کـرد. سـپـس مـسـرور خـادم در ضـمـن نـامـه اى مـاجـراى شـلاّق خـوردن فضل بن یحیى را براى هارون الرّشید نوشت . هارون (دریافت که سندى بن شاهک براى شـکـنـجـه دادن و کشتن امام کاظم (علیه السلام ) مناسب است ) به مسرور خادم دستور داد که موسى بن جعفر (علیه السلام ) را به سندى بن شاهک تسلیم کن (که همین کار انجام شد).
شهادت مظلومانه امام کاظم (ع )
هـارون در ایـن ایـام یـک مـجـلس (تمام عیار طاغوتى در کاخ خود) ترتیب داد که بسیارى از رجال کشورى و لشکرى در آن شرکت کرده بودند، به آنان رو کرد و چنین گفت : ((اى مـردم ! فـضـل بـن یـحیى (در مورد کشتن موسى بن جعفر) از فرمان من سرپیچى کرده است ، من مى خواهم او را لعنت کنم ، شما نیز همصدا با من ، او را لعنت کنید)). هـمـه حـاضـران در مـجـلس فـریـاد زدنـد:((لعـنـت بـر فـضل بن یحیى ))، فریاد لعنت آنان ، در و دیوار کاخ هارون را به لرزه درآورد، این خبر بـه یـحـیـى بـن خالد برمکى ، پدر فضل رسید، فورا با شتاب ،
خود را به کاخ هارون رسـانـد و از در مخصوص ،غیر از در همگانى ،واردکاخ شد و از پشت سر هارون به طورى که او نفهمد،نزد هارون آمد و به هارون گفت : استدعا دارم به عرض من توجّه
فرمایید.
هـارون در حـال نـاراحـتـى و خـشـم ، گـوش فـراداد، یـحـیـى گـفـت : فـضل یک جوان تازه کار است (که نتوانسته فرمان تو را اجرا سازد) من به جاى او جبران مى کنم و فرمان تو را اجرا مى نمایم . هارون از این سخن برافروخته و شادمان شد و به مردم روکرد و گفت : فـضـل بـن یـحـیى در موردى از فرمان من سر باز زد و من او را لعنت کردم ، اینک او توبه کرده و به فرمان من بازگشته است ، پس او را دوست بدارید!)).
هـمـه حـاضـران گـفـتـند: ما هرکس تو را دوست دارد، دوست مى داریم و با هرکس که با تو دشمنى کند دشمن هستیم ، اینک ما فضل را دوست داریم . یـحـیى بن خالد، پس از این ماجرا، با عجله به بغداد آمد، مردم از ورود شتابزده یحیى (از رِقـّه ) بـه بـغـداد، هـراسـان شدند و هرکس در این باره سخنى مى گفت (و بازار شایعات رواج یـافت ) ولى یحیى خود وانمود کرد که براى تنظیم امور شهر و رسیدگى به کار کـارگـزاران و فـرمـانـداران آمـده اسـت و در این مورد خود را به بعضى از اینگونه کارها سرگرم کرد که سخنش را درست جلوه دهد.
سـپـس ((سـنـدى بـن شـاهـک )) (جـلاّد بـى رحـم ) را طـلبـیـد و در مـورد قـتـل امـام کـاظم (علیه السلام ) به او فرمان داد و او از فرمان یحیى اطاعت کرد و تصمیم بر کشتن امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) گرفت به این ترتیب که : زهرى به غذاى امام کاظم (علیه السلام ) ریخت و آن را نزد آن حضرت گذاشت .
و بعضى گویند: او زهر را در میان چند دانه خرما وارد نمود و نزد آن حضرت گذارد. وقـتـى کـه امـام کاظم (علیه السلام ) از آن غذا خورد، طولى نکشید که آثار زهر را در خود احـساس کرد. پس از آن ، آن بزرگوار سه روز در حالت دشوارى و ناراحتى بسر برد و در روز سوّم جان به جان آفرین تسلیم نمود (و شهد شهادت نوشید).
ظاهر سازى سندى بن شاهک
پـس از شـهـادت امـام مـوسى بن جعفر (علیه السلام ) به دستور مخفیانه دستگاه طاغوتى هـارون ، سـنـدى بـن شـاهـک ، جـمـعـى از فـقـهـا و بـزرگـان و رجال بغداد را که در میانشان
((هیثم بن عدى )) نیز بود، نزد جنازه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام ) آورد، آنان به بدن امام کاظم (علیه السلام ) نگاه کردند، اثرى از زخم و خـراش و آثـار خـفـگـى در آن ندیدند و سندى بن شاهک از همه آنان گواهى گرفت که امام کاظم (علیه السلام ) به مرگ طبیعى از دنیا رفته است و آنان نیز این گواهى را دادند.
سـپـس جـنـازه امـام را از زنـدان بـیـرون آورده و کـنـار جسر بغداد نهادند و اعلام کردند: این موسى بن جعفر (علیه السلام ) است که از دنیا رفته ، بیایید به جنازه اش نگاه کنید.
مـردم ، گـروه گـروه مـى آمـدند و با دقّت به صورت آن بزرگوار نگاه مى کردند و مى دیدند که از دنیا رفته است .
گـروهـى بودند که در زمان زنده بودن امام کاظم (علیه السلام ) اعتقاد داشتند که او همان ((قائم منتظر)) است و زندانى شدن او را، همان غیبتى مى دانستند که از خصوصیّات حضرت قائم (علیه السلام ) است .
یحیى بن خالد دستور داد تا جار بکشند که موسى بن جعفر (علیه السلام ) مرده است و این جنازه اوست که رافضیان مى پندارند او قائم منتظر است و نمى میرد، بیایید به جنازه اش بنگرید. مردم آمدند و او را دیدند که از دنیا رفته است .

ماجراى دفن جنازه امام کاظم (ع )
جـنـازه امـام موسى بن جعفر (علیه السلام ) را در قبرستان قریش در ((باب التّین )) به خـاک سـپـردنـد و ایـن قـبرستان قدیمى مخصوص بنى هاشم و بزرگان از مردم بود (که اکنون قبرآن
حضرت درشهرکاظمین نزدیک بغداد داراى صحن و سراست ).
روایـت شـده : امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـلیـه السلام ) هنگام شهادت ، به سندى بن شاهک وصیّت کرد که من در بغداد نزدیک خانه ((عباس بن محمّد)) دوستى دارم که از اهالى مدینه است ،
به او بگویید بیاید و عهده دار غسل و کفن من شود. ((سندى بن شاهک )) مى گوید: من از آن حضرت خواستم اجازه دهد تا خودم او را کفن کنم . حضرت اجازه نداد و فرمود:
((اِنّا اَهْلُ بَیْتٍ مُهُورُ نِسائِنا وَحَجُّ صَرُورَتِنا وَاَکْفانُ مَوْتانا مِنْ طاهِرِ اَمْوالِنا))
((مـا از خـانـدانـى هـسـتـیـم کـه مـهـریـه زنـانـمان و اوّلین حجّمان و کفنهاى مردگانمان ، از پاکترین اموالمان تهیّه مى شود)). سـپـس فـرمـود:((نـزد خـودم کـفـن دارم ، مـى خـواهـم آن دوسـتـم سـرپـرسـت غسل و کفن و دفن من شود)). آن دوست مذکور را حاضر کردند و او این امور را انجام داد.

خلاصه :
نام:موسى‏ بن جعفر.

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال ۱۲۸ هجرى. برخى نیز سال ۱۲۹ را ذکر کردند.

محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب علیهم السلام.

نام مادر امام موسی کاظم:حمیده مصفّاه. نام‏هاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مى‏داد. و درباره‏اش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»

مدت امامت امام موسی کاظم: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال ۱۴۸ هجرى تا رجب سال ۱۸۳ هجرى، به مدت ۳۵ سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.

تاریخ و علت شهادت امام موسی کاظم: ۲۵ رجب سال ۱۸۳ هجرى، در سن ۵۵ سالگى، به‏ وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون ‏الرشید به آن حضرت خورانیده شد.

محل دفن: مکانی به نام مقابر  قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.

همسران: ۱٫ فاطمه بنت على. ۲٫ نجمه.

فرزندان امام موسی کاظم: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت ۳۷ فرزند داشت که ۱۸ تن از آنان پسر و ۱۹ تن دختر بودند.

الف)   پسران‏  امام موسی کاظم

۱٫ امام على بن موسى الرضا(ع).

۲٫ ابراهیم.

۳٫ عباس.

۴٫ قاسم.

۵٫ اسماعیل.

۶٫ جعفر.

۷٫ هارون.

۸٫ حسن.

۹٫ احمد.    ۱۰٫ محمد.

۱۱٫ حمزه.

۱۲٫ عبداللّه.

۱۳٫ اسحاق.

۱۴٫ عبیداللّه.

۱۵٫ زید.

۱۶٫ حسین.

۱۷٫ فضل.

۱۸٫ سلیمان.

ب) دختران امام موسی کاظم

۱٫ فاطمه کبرى.

۲٫ فاطمه صغرى.

۳٫ رقیّه.

۴٫ حکیمه.

۵٫ ام ابیها.

۶٫ رقیّه صغرى.

۷٫ کلثوم.

۸٫ ام جعفر.

۹٫ لبابه.

۱۰٫ زینب.    ۱۱٫ خدیجه.

۱۲٫ علیّه.

۱۳٫ آمنه.

۱۴٫ حسنه.

۱۵٫ بریهه.

۱۶٫ عائشه.

۱۷٫ ام سلمه.

۱۸٫ میمونه.

۱۹٫ ام کلثوم.

یکى از دختران امام موسی کاظم (ع) به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.

اصحاب ویاران امام موسی کاظم :

تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مى‏گردد:

۱٫ على بن یقطین.

۲٫ ابوصلت بن صالح هروى .

۳٫ اسماعیل بن مهران.

۴٫ حمّاد بن عیسى.

۵٫ عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.

۶٫ عبداللّه بن جندب بجلى.

۷٫ عبداللّه بن مغیره بجلى.

۸٫ عبداللّه بن یحیى کاهلى.

۹٫ مفضّل بن عمر کوفى.

۱۰٫ هشام بن حکم.

۱۱٫ یونس بن عبدالرحمن.

۱۲٫ یونس بن یعقوب.

زمامداران معاصر:

۱٫ مروان بن محمد اموى – معروف به مروان حمار- (۱۲۶ – ۱۳۲ ق.).

۲٫ ابوالعباس سفاح عباسى (۱۳۲ – ۱۳۶ ق.).

۳٫ منصور عباسى (۱۳۶ – ۱۵۸ ق.).

۴٫ مهدى عباسى (۱۵۸ – ۱۶۹ ق.).

۵٫ هادى عباسى (۱۶۹ – ۱۷۰ ق.).

۶٫ هارون الرشید (۱۷۰ – ۱۹۳ ق.).

امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال ۱۸۳ هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید.

امام موسی کاظم تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.

رویدادهاى مهم زمان امام موسی کاظم (ع):

۱٫ شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال ۱۴۸ هجرى.

۲٫ پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق علیه‌السلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه السلام در مسئله امامت.

۳٫ ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.

۴٫ اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام‏ موسى کاظم علیه‌السلام.

۵٫ مرگ منصور دوانیقى، در سال ۱۵۸ هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.

۶٫ احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.

۷٫ زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.

۸٫ مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارون‏الرشید، در مناسبت‏هاى گوناگون.

۹٫ بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئه‏چینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.

۱۰٫ دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارون‏الرشید، در سال ۱۷۹ هجرى.

۱۱٫ انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.

۱۲٫ انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.

۱۳٫ مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکس‏العمل شدید هارون به این قضیه.

۱۴٫ مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.

۱۵٫ انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.

۱۶٫ مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.

۱۷٫ شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ هجرى.

۱۸٫ انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارون‏الرشید.

۱۹٫ انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.

منبع: از کتاب “خاندان عصمت علیهم السلام” ، سید تقى واردى.

التماس دعا  *** نظر شما مایه دلگرمی ما

درباره‌ی نیاز جهان

5 نظر

  1. ممنون خیلی این مطلب به من کمک کرد

  2. بهترین سایت ایرانی.

  3. مثل همیشه عالی.

  4. یکی از بهترین ها

  5. دستتون درد نکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *