امام هادی (علیهالسلام) در نیمهی ذی الحجه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه، در محلی به نام «صریا» متولد شد. مادر گرامی آن حضرت «سمانه» زنی با فضیلت و تقوا بود. محمد بن فرج و علی بن مهزیار روایت کردهاند از امام هادی (علیهالسلام) که فرمود: «مادرم عارفه به حق من است، او از اهل بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نمیشود و مکر جبّار عنید به او نمیرسد. خداوند او را حافظ است و او از مادران صدیقین و صالحین تخلف نمیکند.»
اسم شریف آن حضرت «علی» و کنیهی او «ابوالحسن» و از مشهورترین القاب آن حضرت «نقی» و «هادی» است.
چون آنجناب و فرزندش، امام حسن (علیهالسلام)، در سامره در محلهیی که عسکر نام داشت سکنی فرموده بودند، از این جهت به این دو امام، عسکری میگفتند.
خلفای معاصر آن حضرت
۶ خلیفه از خلفای عباسی معاصر با امام (علیهالسلام) بودند.
۱ـ معتصم (برادر مأمون) (۲۱۷-۲۲۷)
۲ـ واثق، پسر معتصم (۲۲۷-۲۳۲)
۳ـ متوکل، برادر واثق (۲۳۲-۲۴۸)
۴ـ منتصر, پسر متوکل (۶ ماه)
۵ـ مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸-۲۵۲)
۶ـ معتزّ، پسر دیگر متوکل (۲۵۲-۲۵۵)
سیاست متوکل در برابر امام هادی (علیهاسلام)
از میان خلفای عباسی معاصرِ حضرت، متوکل بیشترین زمان حکومت را سپری کرد. پیش از آنکه متوکل سرکار آید، سیاست خلفا همان سیاست مأمون بود. امّا با آمدن متوکل بر سر کار، اوضاع تغییر چشمگیری کرد.
متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا میداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متّهم مینمود. و زیر او «عبید الله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته نزد متوکل از بنی هاشم سعایت میکرد. متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.
متوکل نسبت به حضرت علی (علیهالسلام) و خاندانش کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه میشد که کسی به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره میکرد و خود او را میکشت.
امام هادی (علیهالسلام) در زمان تقیهی شدیدی بوده و در اتباط با شیعیان نهایت درجهی تقیه را رعایت میفرمودند.
محمد بن شرف میگوید: همراه امام هادی (علیهالسلام) در مدینه راه میرفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم. آری، آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل, برای طرح سؤال مناسب نیست.»
«محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» نقل میکنند: اموالی از قم و اطراف آن که شامل خمس و نذور و هدایا بود، برای امام ابوالحسن هادی نقل میکردیم. در راه، پیک امام در رسید و به ما خبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما برگشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستور فرمودند اموال را بر شترانی که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم, فرمود: به اموالی که فرستادهاید, بنگرید! دیدیم در خانهی امام، اموال به همان حال محفوظ است.
این جریانات حاکی از شدت اختناق حاکم در آنزمان میباشد.
از جمله برخودرهای تند و بیرحمانهی متوکل، تخریب مقبرهی سیدالشهداء امام حسین (علیهالسلام) و شخم زدن و هموار کردن زمینهای اطراف و زراعت بر روی آن بود. او بر زائران امام حسین (علیهالسلام) سختگیریهای شدیدی داشت و آنها را مجازاتهای هولناکی مینمود.
فشارهای اقتصادی بر شیعیان
متوکل برای از بین بردن شیعیان، آنان را شدیداً در فشارهای اقتصادی قرار داده بود به گونهای که تا این حدّ فشار اقتصادی بر شیعیان تا آن تاریخ بیسابقه بود.
او به قدری بر شیعیان سخت گرفته بود که نقل شده: در آن زمان گروهی از بانوان علوی در مدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بخوانند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده میکردند و نیز با نخ ریسی روزگار میگذراندند. متوکل «عمر بن فرج» را فرمانروای مکه و مدینه ساخت. او مردمان را از نیکی و احسان به علویان بازمیداشت و سخت دنبال این کار بود، مردم از بیم جان، دست از رعایت علویان برداشته آنگونه که زندگی بر فرزندان امیرمؤمنان (علیهالسلام) سخت شد.
احضار امام هادی (علیهالسلام) به سامرّاء
متوکل در بحبوحهی این سختگیریها دستور داد تا امام هادی (علیهالسلام) را از مدینه به سامراء بیاورند. این عمل در پی سعایتهای زیادی از برخی ناصبیان و افرادی همچون عبدالله بن محمد هاشمی ـ که امور مربوط به نماز وجنگ در مدینه را به عهده داشت ـ و همسر متوکل صورت گرفت.
شیخ مفید مینویسد: امام (علیهالسلام) طی نامهای به متوکل، گزارشهای داده شده از جانب این افراد را تکذیب نمود.
متوکل در پاسخ امام، نامهی احترام آمیزی نوشت و ضمن عزل عبدالله بن محمد، زیرکانه از امام خواست تا به سامراء(عسکر) حرکت کند. او در این نامه با تأکید بر این که شخصیت والای امام را درک میکند و حاضر است هر نوع کمک لازم را در حق وی انجام دهد،خبر عزل عبدالله بن محمد و جانشینی محمد بن فضل به جای او را به اطلاع امام رساند و افزود که به محمد بن فضل دستور داده، احترام امام را رعایت کند و از رأی و فرمان وی سرپیچی نکند. در این نامه آمده که او مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد. بدین جهت لازم ا ست آن حضرت به همراهی یحیی بن هرثمه رهسپار سامراء شود.
او یحیی را طلبید و به او دستور داد با سیصد تن نظامی به کوفه رفته و در آنجا بار و بنه را نهاده و از طریق بادیه به مدینه رود و علی بن محمد الهادی (علیهماالسلام) را با رعایت احترام نزد او بیاورد.
متوکل, برنامهی کار خود را از آن روی چنین ریخته بود که حساسیت مردم برانگیخته نشود و مسافرت اجباری امام، پیآمدهای ناملایمی را به دنبال نداشته باشد، ولی مردم مدینه از همان آغاز متوجه موضوع شده بودند.
امام (علیهالسلام) تا پایان عمر شریف خویش ـ بیش از ۲۰ سال ـ در این شهر به سر برد. شیخ مفید با اشاره به اقامت اجباری امام در سامراء مینویسد: آن حضرت به ظاهر مورد احترام بود، ولی در باطن به وسیلهی متوکل دسیسههایی علیه آن حضرت میشد که هیچ یک در عمل موفق نبود.
برخوردهای متوکل با امام (علیهالسلام)
امام (علیهالسلام) در مدت اقامت اجباریاش در سامراء به ظاهر زندگی آرامی داشت، و متوکل میخواست ضمن نظارتهای کلی و تحت کنترل گرفتن، ایشان را در نقش یکی از درباریان درآورده و از عظمت و ابهت آن بزرگوار در چشم مردم بکاهد.
مرحوم طبرسی مینویسد: متوکل سخت در تلاش بود تا شخصیت امام را نزد مردم پایین آورد.
مسعودی مورخ مشهور دو نمونه از برخوردهای امام (علیهالسلام) را با متوکل اینگونه آورده است:
ـ روزی متوکل از امام دربارهی آیهی شریفهی « وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلاً » (یعنی در روز قیامت شخص ظالم دست خود را میگزد و میگوید ای کاش بدنبال پیامبر میرفتم و ای کاش فلانی را دوست خود نمیگرفتم.» در حالیکه عدهی زیادی در مجلس بودند سؤال کرد. به متوکل گفته بودند که از نظر شیعیان مراد از این فلان در آیه، خلفیهی اول و دوم هستند. از این رو به فکر سوء استفاده از این مسأله افتاده و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل «عامه و اهل سنت» قرار دهد.
حضرت فرمودند: منظور دو مرد هستند که خداوند از آنها به کنایه سخن گفته و بر آنها منّت گذارده که به نامشان تصریح نکرده، آیا امیرالمؤمنین دوست دارند آنچه را که خداوند پوشیده نگه داشته مکشوف شود. متوکل گفت: خیر دوست ندارم.
با این کلام، امام هادی (علیهالسلام) متوکل را در رسیدن به هدف خود ناکام گذارد.
ـ به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی (علیهالسلام) ادوات جنگی و نامههایی از شیعیانش از اهل قم به او وجود دارد. او دستور داد عدهای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل امام حمله بَرَند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، آن حضرت را در اطاقی که زیرانداز آن از شن و ماسه بود تنها یافتند در حالی که در را بر روی خود بسته، لباس پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را تلاوت میفرمود. حضرت را به همان حال پیش متوکل آوردند و به او گفتند که چیزی در خانهی او نیافتیم. متوکل که کاسهی شرابی در دست داشت امام را در کنار خود قرار داد و پیالهای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام (علیهالسلام) عذر خواست و فرمودند: به خدا سوگند گوشت و خون من هرگز با شراب آلوده نشده است مرا معاف بدار. آنگاه متوکل از او خواست تا آن حضرت برای او شعری بخواند که او را به نشاط آورد. امام (علیهالسلام) فرمودند: من کمتر شعر میخوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت این اشعار را برایش خواند:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم قلل…
«بر بلندای کوهها شب را به سحر آوردند در حالیکه مردان نیرومندی از آنان پاسداری میکردند، ولی آن قلهی کوهها برایشان سودی نبخشید.»
«از پناهگاههای خویش پائین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چه بد جایی را برای رحل اقامت برگزیدند.»
«پس از آن که در قبرهای خود قرار گرفتند، فریاد زنی بر آنها بانگ زد: کجا رفت آن بازوبندها، کو آن تاجها، و کجاست آن زر و زیورها.»
«عمرهای دراز، خوردند و آشامیدند و اکنون پس از آن همه عیش و نوش، خود خوراک کرمها شدند.»
«عاقبت نشیمنگاههای آنان به ویرانی گرائید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخها به سوی قبرهایشان شتافتند.»
امام (علیهالسلام) با این اشعار، تمامی حاضران را تحت تأثیر قرار داد، حتی شخص متوکل را که از کثرت گریه صورتش خیس گردید. آنگاه خلیفه دستور داد بساط شراب را برچینند و امام را با احترام به خانهاش بازگردانند.
واقعاً نگاهی کوتاه به برخوردهای جاهلانه افراد پستی همچون متوکل با حجت خدا و وارث علم رسول الله (صلی الله علیه و آله)، قلب هر انسان صاحب فطرتی را به درد آورده و چشم او را در مظلومی این انسانهای برگزیدهی خدا به گریه در میآورد. آری اینان از جانب خدا مأمور به صبر هستند تا آن زمان که دوران حکومت عدل ایشان در سرتاسر گیتی فرارسد. «عباد مکومون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون ». «ایشان بندگان گرامی حق هستند که هیچگاه در سخن از او سبقت نمیگیرند و فقط به امر پروردگار خویش عمل میکنند.»
تصمیم برای قتل امام
متوکل بعد از رفتارهای ناشایست و تحقیرآمیز بسیار، تصمیم گرفت تا آن حضرت را به شهادت رساند.
ابن ارومه میگوید:به سامراء رفته بودم. دیدم متوکل امام هادی (علیهالسلام) را به دست سعید حاجب سپرده و میخواهد او را به قتل رساند. من داخل خانهای که حضرت در آن حبس شده بود شدم دیدم آن حضرت در کنار قبری که حفر شده بود نشستهاند. بر آن حضرت سلام کردم و گریه شدیدی مرا فرا گرفت، حضرت فرمودند: چه چیز تو را به گریه آورده؟ عرض کردم: آنچه از حال شما مشاهده کردم. حضرت فرمودند:گریه نکن آنچه او اراده کرده نخواهد شد، پس دلم آرام گرفت، سپس فرمودند: او (متوکل) بیشتر از دو روز زنده نخواهد بود مگر اینکه خداوند خون او و خون همراهش (سعید بن حاجب) را خواهد ریخت. ابن ارومه میگوید: بخدا قسم دو روز نگذشت مگر اینکه آندو کشته شدند.
وکلای امام هادی (علیهالسلام) و اختیارات آنان
دوران آخرین امامان شیعه (علیهمالسلام) همراه با اختناق شدید از سوی خلفای عباسی بود. در عین حال در همین دوران، شیعه در سرتاسر بلاد اسلامی گسترده شده بود. این بدانجهت بود که در این زمانها، ارتباط امام (علیهالسلام) با شیعیان ازطریق وکلای خویش برقرار بود. کسانی که به عنوان وکالت از طرف امام رضا (علیهالسلام) و امام جواد و امام هادی (علیهماالسلام) کار ایجاد و تنظیم ارتباط میان امام و شیعان را بر عهده داشتند علاوه بر جمع آوری خمس و ارسال آن برای امام، در معضلات اعتقادی و فقهی نیز نقش سازندهای داشته و در شناساندن امامان (علیهمالسلام) به دوستان و شیعیانشان، نقش محوری در منطقهی خود داشتند.
وکلای ائمه بیشتر به وسیلهی نامه، آن هم توسط افراد مطمئن با امام در رابطه بودند. بخش عمدهای از معارف فقهی و اعتقادی آن بزرگواران، طی نامههایی به شیعیان میرسید.
مختصری از فضایل و مناقب امام هادی (علیهالسلام)
به متوکل گفتند این چه کاری است که تو با خود میکنی، هر وقت علی بن محمد به منزل تو وارد میشود هر کسی که در سرای توست به او خدمت میکند تا حدی که نمیگذارند خودش پرده را بلند کند و در را باز نماید. چون مردم اینها را مشاهده میکنند میگویند: اگر خلیفه او را برای خلافت مستحق نمیدانست این گونه رفتار با او نمینمود. متوکل دستور داد که دیگر کسی پرده برای آنحضرت بلند نکند. کسی که گزارش کارها را به متوکل میداد برای او نوشت: هنگامی که علی بن محمد (علیهالسلام) داخل خانه شد کسی پرده را از جلوی او بلند نکرد اما ناگاه بادی وزید به حدّی که پرده را بلند کرده آن حضرت وارد شد و به هنگام بیرون رفتن هم، بادی بر خلاف باد اولی وزید و پرده را بلند کرده آن حضرت بدون تعب بیرون رفت. متوکل دید که در این کار، فضیلتِ حضرت ظاهر میشود، فرمان داد تا به دستور سابق رفتار کرده و پرده از پیش او بلند کنند.
لشکریان حضرت
قطب راوندی روایت کرده که متوکل یا واثق یا یکی دیگر از خلفاء امر کرد لشکر خود را ـ که نود هزار از اتراک در سامراء بودند ـ تا هر کدام توبرهی اسب خود را از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعی در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین کردند. به منزلهی کوه بزرگی شد و اسم او را تل مخالی نهادند. آنگاه بالای او رفت و امام علی النقی (علیهالسلام) را طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا لشکر مرا مشاهده کنی و امر کرده بود لشکریان را تا با زینت و اسلحهی تمام حاضر باشند و غرضش آن بود که شوکت و اقتدار خود را به حضرت نشان دهد تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او قصد خروج بر او نماید.
حضرت فرمود: میخواهی من نیز لشکر خود را بر تو ظاهر کنم؟ گفت: بلی! پس حضرت دعا کرد و فرمود: نگاه کن. چون نظر کرد دید ما بین زمین و آسمان از مشرق تا مغرب از ملائکه پر است و همگی دارای سلاح بودند. خلیفه چون چنین دید غش کرد، وقتی به هوش آمد، حضرت فرمودند: ما به دنیای شما کاری نداریم، ما مشغول به امر آخرت میباشیم. از آنچه گمان کردهای بر تو باکی نیست.
یعنی این زمان، زمان حکومت شما اهل باطل است و زمان حکومت ما که خداوند وعده فرموده نرسیده پس آن هنگام که وعدهی خدا محقق شود این لشکریان که نشان میدهی پر کاهی بیش نیست و از این انبوه لشکر دلخوش مباش. (در روایات اهل بیت آمده که فرمودند: برای ما دولتی است که هرگاه خدا بخواهد آنرا میآورد.
در اینجا مناسب است تا روایتی که صاحب کتاب غیبت نعمانی نقل کرده و در ذیل حدیث کلامی فرموده را ذکر کنیم تا راهنمایی باشد برای کسانی که به دنبال انجام وظیفه در زمان غیبت امام زمان (علیهالسلام) میباشند.
در کتاب غیبت نعمانی صفحهی ۲۰۰ ح ۱۷ آمده که جابر بن یزید از امام باقر (علیهالسلام) روایت کرده که حضرت فرمودند: «اسکنوا ما سکنت السموات و الارض ـ ای لا تخرجوا علی احد فان امرکم لیس به خفاء الا انها آیه من الله عزوجل لیست من الناس الا انها اضوء من الشمس لا تخفی علی بر و لا فاجر اتعرفون الصبح؟ فانها کالصبح لیس به خفاء.
یعنی: تا آنهنگام که آسمانها و زمین (آسمان از نداءو زمین از خسف) ساکن هستند شما هم ساکن باشید ـ یعنی بر احدی خروج و قیام نکنید ـ همانا در امر شما (حقانیت راه شما) پوشیدگی نیست آگاه باشید این امر (اعتقاد به ولایت خاندان رسالت) نشانهای است از جانب خدا نه از مردم، آگاه باشید که آن از خورشید روشنتر و واضحتر است بر هیچ نیکوکار و بدکاری مخفی نیست. آیا صبح را میشناسید؟ همانا آن مانند صبح است که هیچ خفائی ندارد.
بعد صاحب کتاب میفرماید: نگاه کنید ـ خدا شما را رحمت کند ـ به اینگونه تأدیب از اهل بیت (علیهمالسلام) و به امر ایشان و رسم ایشان در صبر کردن و انتظار فرج (از جانب خدا) و اینکه فرمودهاند کسانی که در این کار عجله کنند هلاک خواهند شد و وصف کردهاند که آن کسانی که تسلیم امر خدا باشندنجات پیدا میکنند و مدح کردهاند کسانی که صبر پیشه کنند و ثابت قدم (در امر امامت امامان معصومشان) باشند… پس خود را به تأدیب ایشان مؤدب کنید و امر ایشان را امتثال کنید و خود را تسلیم امرشان کنید ( اگر فرمودند بنشینید و قیام نکنید همان را انجام دهید) … خداوند ما و شما را به سلامت از فتنهها توفیق دهد و ما را بر حسن بصیرت و بینایی ثابت گرداند و ما و شما را در راه مستقیمی که به بهشت میرساند ببرد.
گوشهای از معجزات امام (علیهالسلام)
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردهاند که گفت: خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) شرفیاب شدم. با من به زبان هندی تکلم فرمود، من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت رکوهیی (حوضچهیی) بود مملو از سنگریزه. یکی از آن سنگریزهها را برداشت و مکید پس نزد من افکند. من آنرا در دهان گذارم، به خدا سوگند که از خدمت آن جناب برنخاستم مگر اینکه به هفتاد و سه زبان تکلم میکردم که اوّل آن ها، زبان هندی بود.
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) رسید در حالیکه ترسان بود و میلرزید. عرض کرد: پسر مرا به جهت محبّت شما گرفتهاند و امشب او را از فلان موضع میافکنند و در زیر آن محل او را دفن میکنند. حضرت فرمود: چه میخواهی؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر و مادر میخواهند (یعنی سلامتی فرزند) حضرت فرمودند: باکی بر او نیست، برو، فردا پسرت نزد تو میآید. چون صبح شد، پسرش نزد او آمد و گفت: ای پسر جان! قصهات چیست؟ گفت: قبر مرا کندند و دستهای مرا بستند. ناگاه ده نفر پاکیزه و خوشبو نزد من آمدند و از سبب گریهی من پرسیدند: من سبب گریهام را گفتم، گفتند اگر آن کسی که میخواهد تو را بیافکند خودش افکنده شود تو تجرّد اختیار میکنی و از شهر بیرون میروی و ملازمت تربت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را اختیار میکنی؟ گفتم: آری. در این هنگام حاجب را گرفتند و از بلندی کوه انداختند و احدی جزع او را نشنید و مردم آن ده نفر را هم ندیدند، حال مرا نزد تو آوردهاند و منتظرند تا به نزد ایشان بیرون روم. با پدر وداع کرد و رفت. پس آن پدر آمد خدمت امام (علیهالسلام) و جریان را به حضرت بازگو کرد. مردم می رفتند و میگفتند: فلان جوان را از کوه افکندند. امام (علیهالسلام) تبسم میکرد و میفرمود: مردم آنچه را که ما میدانیم نمیدانند.
چند جمله از کلمات دُرَر بار آن حضرت
قال علیهالسلام: اذکر مصرعک بین یدی اهلک، فلا طبیب یمنعک ولا حبیب ینفعک ؛ یعنی یاد کن آن زمانی را که روی زمین در مقابل اهل و عیال خود افتادهای، نه طبیبی هست که تو را از مردن باز دارد و نه دوستی هست که در آن حال به تو نفع رساند.
در این کلام حضرت، انسان را به یاد آخرین لحظه از لحظات زندگیش در این دنیا میآورد. آن لحظهای که بیحال روی زمین خوابیده و قدرتی بر حرکت ندارد، نزدیکان او، نزد او جمع شدهاند حال زار او را میبینند اما کاری از دستشان برنمیآید. او هم به آنها نظر میکند اما یارای سخن گفتن با آنها ندارد. خود را تسلیم مرگ میبیند. به راستی یاد چنان لحظهای چه آثار عجیبی در زندگی انسان دارد. کسی که دریابد مالک حقیقی او خداست و تنها اوست که جوابگوی او در همه حال است چگونه دل به کسی میبندد و در کارهای خود برای خدا شریک قرار میدهد. چگونه دل به این زندگی فانی میبندد. زندگیی که پایانش این است چه ارزش برای دلبستگی دارد.
خداوند ما را از شدائد و سختیهای سکرات مرگ در امان دارد بجاه محمد و آله الطیبین.
قال علیهالسلام): المقادیر تریک ما لا یخطر ببالک.
یعنی: مقدرات و چیزهایی که از جانب خدا مقدر شده، به تو چیزهایی را که به ذهنت هم خطور نکرده مینمایاند.
در این فرمایش، امام (علیهالسلام) انسان را متوجه مطلب مهمی میفرماید و آن اینکه در زندگی انسان اموری پیش میآید که مقدر شده و حتماً واقع میشود که حتی انسان فکر آن را هم نمیکند. عالِمِ به این مطلب دیگر از پیشآمدهای ناگوار، جزع و فزع ندارد. اگر احیاناًدر جهت خلاف آنچه او برنامهریزی کرده بود امری پیش آمد، از راه حق خارج نمیشود سخنان بیهوده و حرام بر زبان جاری نمیکند جزع و فزع نمینماید بلکه خود را به خدا میسپارد و از کنار آن به راحتی میگذرد و آنچه وظیفهی اوست انجام میدهد.
شهادت امام علی النقی (علیهالسلام)
بنابر قول شیخ صدوق و وبعضی دیگر، معتمد عباسی برادر معتز، آن حضرت را مسموم کرد و در وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسکری (علیهالسلام) کسی نزد بالین آن جناب نبود و چون حضرت از دنیا رحلت فرمود جمیع امرا و اشراف حاضر شدند و امام حسن (علیهالسلام) در جنازهی پدر بزرگوارشان، گریبان چاک زدند و خود متوجه غسل و کفن و دفن والد بزرگوار خویش گشتند و آن جناب را در حجرهایی که محل عبادت آن حضرت بود دفن کردند.
صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین
التماس دعا
منبع: sibtayn.com