خلاصه قسمت یازدهم(۱۱) مختارنامه

خلاصه قسمت یازدهم ۱۱ مختارنامه

بروزرسانی ۹۶/۰۶/۰۶

مختار از مقصدش به کسی چیزی نمی گوید، حتی به کیان. هنگام خداحافظی با کیان و بن کامل به آنها می سپارد

تا از میان افراد قبایلی که مخالف یزیدند، یارگیری کنند. سپس یکه و تنها به راه می افتد

در بیابان دو تن از افراد قبیله اش را (ثقف) می بیند، آنها به مختار می گویند

که آل زبیر در حجاز یزید را کافر خوانده و مشغول بیعت گرفتن از مردم هستند

ادعای خونخواهی امام حسین (ع) و یارانش را نیز دارند!

مختار در بیابان به راه خود ادامه می دهد که ناگهان به خیمه ای می رسد

به گمان آنکه کسی در خیمه نیست قصد داخل شدن به خیمه را دارد که ناگهان زنی با خنجرش او را غافلگیر کرده

و دستهایش را می بندد. مختار خود را معرفی می کند

و اینکه قصد مزاحمت نداشته. زن او را می شناسد و دستهایش را باز می کند

او « دُلهَم» همسر « زهیر بن قین» ،یکی از شهدای کربلاست

مختار دلیل اینکه دُلهم چرا تنها در چنین بیابانی به سر می برد را جویا می شود

خلاصه قسمت یازدهم ۱۱ مختارنامه

دُلهم نذر کرده تا خبر مرگ یزید را نشنود درصحرا بماند. سپس از اینکه چگونه همسرش به حسین پیوست را برای مختار تعریف می کند.
دُلهم تعریف می کند که هنگامی که با زهیر عازم شام بودند

با کاروان امام حسین چند بار به طور اتفاقی هم منزل شدند

از آنجا که زهیر دوست نداشت با قافلۀ امام همسر شود با تأخیر حرکت می کرد

تا آنکه روزی امام قاصدی را به جانب زهیر می فرستد و از او دعوت می کند تا به دیدارش رود

زهیر فهمیده هدف امام از دیدار با او چیست و از آنجا که قسم خورده مسلمان نباید در برابر مسلمان بجنگد

نمی خواهد دعوت امام را بپذیرد امّا دُلهم با او صحبت کرده و راضیش می کند

که روی پسر پیامبر را زمین نیندازد.زهیر به دیدار امام می رود. هنگامی که نزد دُلهم باز می گردد

زهیر دیگر شده و جز در رکاب حسین بودن و همراهیش چیز دیگری نمی خواهد

او راه خود را انتخاب کرده، دُلهم را طلاق می دهد تا مباد یزیدیان به حرم آنکه همسر زهیر است

به اوگزندی برسانند . همۀ اموال و دارایی خود را نیز به دُلهم بخشیده و عاشقانه از او جدا می شود

با این حال دُلهم نیز خود را به قافله امام می رساند. او در روز عاشورا شاهد نبرد همسرش زهیر است

که با رشادت بسیاری از افراد دشمن را یک تنه از پا در می آورد افراد شمر عقب نشینی می کنند

هنگام اذان ظهر قرار می شود پس از نماز به جنگ ادامه دهند، امّا عمرسعد به تحریک پسر نوجوانش تصمیم می گیرند